- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۱۵۹۵
- شماره مطلب: ۳۶۵۴
-
چاپ
تمام هستی خود را به پای جانان ریخت
ز آب با جگر تشنه شست سقّا دست
کشید پا و نداد عاقبت به دریا دست
وجود او سپر مشک بود و بیم نداشت
از اینکه چشم دهد یا که سر دهد یا دست
ز دست دادن خود بود آگه و میخواست
که عضو عضو وجودش شود سرا پا دست
تمام هستی خود را به پای جانان ریخت
گذشت از سر و از چشم و تن نه تنها دست
خدا گواست که بر پای دوست میافکند
اگر به پیکر مجروح داشت صدها دست
به یاری پسر فاطمه گذشت از جان
جدا شد از بدنش در حضور زهرا دست
سخن ز آب مگو ای سکینه رو به حرم
که اوفتاده به یکجا تن و به یک جا دست
دو دست خویش به راه عزیز زهرا داد
به شوق آنکه بگیرد ز خلق فردا دست
رسد به خاک پی بندگی حق تار و
شود بلند به درگاه کبریا تا دست
سلام خالق منّان سلام خیر النّاس
سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
تمام هستی خود را به پای جانان ریخت
ز آب با جگر تشنه شست سقّا دست
کشید پا و نداد عاقبت به دریا دست
وجود او سپر مشک بود و بیم نداشت
از اینکه چشم دهد یا که سر دهد یا دست
ز دست دادن خود بود آگه و میخواست
که عضو عضو وجودش شود سرا پا دست
تمام هستی خود را به پای جانان ریخت
گذشت از سر و از چشم و تن نه تنها دست
خدا گواست که بر پای دوست میافکند
اگر به پیکر مجروح داشت صدها دست
به یاری پسر فاطمه گذشت از جان
جدا شد از بدنش در حضور زهرا دست
سخن ز آب مگو ای سکینه رو به حرم
که اوفتاده به یکجا تن و به یک جا دست
دو دست خویش به راه عزیز زهرا داد
به شوق آنکه بگیرد ز خلق فردا دست
رسد به خاک پی بندگی حق تار و
شود بلند به درگاه کبریا تا دست
سلام خالق منّان سلام خیر النّاس
سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس