مشخصات شعر

شمع عزا

کیستی ای در سخن پنهان شده؟

شعر عاشورائیان را جان شده

 

کیستی ای زن؟ زنان را افتخار

کیستی ای از قبیله یادگار؟

 

کیستی ای زن؟ که با شور و شتاب

می‌شتابی در سرای بوتراب

 

ای علی را در زمین باغ بهشت

دومین بخش کتاب سرنوشت

 

ای غریب آشنایی‌ها بگو

قدری از دلدادگی‌ها را بگو

 

با علی تا آشنایی یافتی

رتبۀ مشکل‌گشایی یافتی

 

ای به بالا سرو بستان علی

جان تو پیوسته با جان علی

 

آسمان آبی مولا تویی

پرتوی از زهرۀ زهرا تویی

 

با علی شیر خدا یک‌دل شدی

معرفت آموختی کامل شدی

 

ای شجاعت برده میراث از پدر

بخش کرده ارث خود را با پسر

 

ای وفا پروردۀ دامان تو

ای شرافت جسم و معنی جان تو

 

مادران امّ‌البنین‌ات گفته‌اند

بانوی مرد آفرین‌ات گفته‌اند

 

وای ای خاتون چه تنها مانده‌ای

کاروان رفت و تو بر جا مانده‌ای

 

شعر من هم از تو غافل مانده بود

ذوقم این جا پای در گل مانده بود

 

دیر شد اما به خود باز آمدم

نام تو آمد سخن ساز آمدم

 

هر که شعری گفت از عباس گفت

باغ را از یاد برد از یاس گفت

 

گفت از فرزند و از مادر نگفت

از پسر گفت از پسرپرور نگفت

 

خود بگو بعد از وقوع کربلا

از مصیبت‌ها و شور نینوا

 

هر کجا شمع عزا افروختی

خود شدی پروانه و پر سوختی

 

گفت زینب آنچه نتوانم شنید

با تو وقتی جامۀ طاقت درید

 

گفته بودی خود که خوابی دیده‌ام

با سه کوکب ماهتابی دیده‌ام

 

خواب تو صبحی دگر تعبیر شد

قصۀ خواب تو عالمگیر شد

 

در دلت داغ علی اول نشست

در نمازی پشت محرابت شکست

 

روزها شد روز عاشورای تو

شد دچارغم دل دانای تو

 

دور از چشم تو ای صبح سپید

چار فرزند رشیدت شد شهید

 

روزگاری گفتم از عباس تو

شد پریشان حالم از احساس تو

 

این روایت را سرودم پیش از این

طاقت گفتن ندارم بیش از این

 

شرح حال از زینب کبری بپرس

ماجرای زادۀ زهرا بپرس

شمع عزا

کیستی ای در سخن پنهان شده؟

شعر عاشورائیان را جان شده

 

کیستی ای زن؟ زنان را افتخار

کیستی ای از قبیله یادگار؟

 

کیستی ای زن؟ که با شور و شتاب

می‌شتابی در سرای بوتراب

 

ای علی را در زمین باغ بهشت

دومین بخش کتاب سرنوشت

 

ای غریب آشنایی‌ها بگو

قدری از دلدادگی‌ها را بگو

 

با علی تا آشنایی یافتی

رتبۀ مشکل‌گشایی یافتی

 

ای به بالا سرو بستان علی

جان تو پیوسته با جان علی

 

آسمان آبی مولا تویی

پرتوی از زهرۀ زهرا تویی

 

با علی شیر خدا یک‌دل شدی

معرفت آموختی کامل شدی

 

ای شجاعت برده میراث از پدر

بخش کرده ارث خود را با پسر

 

ای وفا پروردۀ دامان تو

ای شرافت جسم و معنی جان تو

 

مادران امّ‌البنین‌ات گفته‌اند

بانوی مرد آفرین‌ات گفته‌اند

 

وای ای خاتون چه تنها مانده‌ای

کاروان رفت و تو بر جا مانده‌ای

 

شعر من هم از تو غافل مانده بود

ذوقم این جا پای در گل مانده بود

 

دیر شد اما به خود باز آمدم

نام تو آمد سخن ساز آمدم

 

هر که شعری گفت از عباس گفت

باغ را از یاد برد از یاس گفت

 

گفت از فرزند و از مادر نگفت

از پسر گفت از پسرپرور نگفت

 

خود بگو بعد از وقوع کربلا

از مصیبت‌ها و شور نینوا

 

هر کجا شمع عزا افروختی

خود شدی پروانه و پر سوختی

 

گفت زینب آنچه نتوانم شنید

با تو وقتی جامۀ طاقت درید

 

گفته بودی خود که خوابی دیده‌ام

با سه کوکب ماهتابی دیده‌ام

 

خواب تو صبحی دگر تعبیر شد

قصۀ خواب تو عالمگیر شد

 

در دلت داغ علی اول نشست

در نمازی پشت محرابت شکست

 

روزها شد روز عاشورای تو

شد دچارغم دل دانای تو

 

دور از چشم تو ای صبح سپید

چار فرزند رشیدت شد شهید

 

روزگاری گفتم از عباس تو

شد پریشان حالم از احساس تو

 

این روایت را سرودم پیش از این

طاقت گفتن ندارم بیش از این

 

شرح حال از زینب کبری بپرس

ماجرای زادۀ زهرا بپرس

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×