- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۱
- بازدید: ۱۱۰۳
- شماره مطلب: ۳۵۷۴
-
چاپ
لا تدعونی
ز هاشمیات زنی دل غمین
به پشت دیوار بقیع در زمین
نشسته میگفت به نسوان دین
با دل مجروحه و حال حزین
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
چار پسر داشتم اندر وطن
همچو گلی رنگ به رنگ در چمن
صاحب ایثارِ خفا و علن
بیپسر اینک شدهام وای من
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
خصوص ابا فاضل من شیر بود
نتیجهی تربیت و شیر بود
وقت جدل صاحب شمشیر بود
از می میخانهی حق سیر بود
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
بر پسرانم شدهام نوحهخوان
بر پسر فاطمه اشکم روان
برده ز من رنج و مصیبت توان
شهر مدینه شده غرق فغان
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
اهل مدینه شدهام بیپسر
مادر غمدیدهام و خونجگر
ناله کنم از غم عباس اگر
چاره ندارم شدهام جان به سر
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
مدینه بر من شده مثل قفس
دور و برم نیست دگر دادرس
در آخرین لحظه و مهموم نفس
از پسرانم نبود هیچکس
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
شنیدهام از غم عباس، کم
حلقه به دورش زده اهل ستم
تیر به مشکش زده قوم ظُلم
ز مرکب افتاده عزیز دلم
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
بجای دستان ابوالفضل هان
دو شهپر از جانب حق شد عیان
در طیران است همی در جنان
مادر او میکند آه و فغان
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
لا تدعونی
ز هاشمیات زنی دل غمین
به پشت دیوار بقیع در زمین
نشسته میگفت به نسوان دین
با دل مجروحه و حال حزین
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
چار پسر داشتم اندر وطن
همچو گلی رنگ به رنگ در چمن
صاحب ایثارِ خفا و علن
بیپسر اینک شدهام وای من
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
خصوص ابا فاضل من شیر بود
نتیجهی تربیت و شیر بود
وقت جدل صاحب شمشیر بود
از می میخانهی حق سیر بود
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
بر پسرانم شدهام نوحهخوان
بر پسر فاطمه اشکم روان
برده ز من رنج و مصیبت توان
شهر مدینه شده غرق فغان
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
اهل مدینه شدهام بیپسر
مادر غمدیدهام و خونجگر
ناله کنم از غم عباس اگر
چاره ندارم شدهام جان به سر
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
مدینه بر من شده مثل قفس
دور و برم نیست دگر دادرس
در آخرین لحظه و مهموم نفس
از پسرانم نبود هیچکس
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
شنیدهام از غم عباس، کم
حلقه به دورش زده اهل ستم
تیر به مشکش زده قوم ظُلم
ز مرکب افتاده عزیز دلم
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین
بجای دستان ابوالفضل هان
دو شهپر از جانب حق شد عیان
در طیران است همی در جنان
مادر او میکند آه و فغان
لا تدعونی ویک امّالبنین
والیوم اصبحت ولا من بنین