- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۱
- بازدید: ۱۸۹۱
- شماره مطلب: ۳۵۱۴
-
چاپ
مرا نشناختید
من دلی دریا کرم دارم مرا نشناختید
روحی از حق محترم دارم مرا نشناختید
در رواق نقرهگون صبح چون مهر منیر
زرفشانی دم به دم دارم مرا نشناختید
از بنیعامر نسب برده خدیجه فطرتم
حشمت از آن محتشم دارم مرا نشناختید
بر سر مهر افسرم در خانهی قطب ولا
چادر نون و قلم دارم مرا نشناختید
شبزدایی میکنم از خاطر آیینهها
دیدهای خورشید دم دارم مرا نشناختید
پاسدار حرمت گلهای کوثر پرورم
جا به گلزار ارم دارم مرا نشناختید
آن وفا پرور زنی هستم که در ملک وجود
ساقی صاحب علم دارم مرا نشناختید
در طواف قبلهی دلها حسین گل جبین
حالت مرغ حرم دارم مرا نشناختید
دامن محرابیام بابالحوائج پرور است
گلرخی فخر امم دارم مرا نشناختید
در طریق سید پیر جوانان بهشت
چار شیر هم قسم دارم مرا نشناختید
سینهی من قتلگاه آفتاب بیسر است
خاطری از غم دژم دارم مرا نشناختید
خطبهخوان خون مظلومان عدل اندیشهام
گیر و داری با ستم دارم مرا نشناختید
ای شما خوانده مرا امّالبنین روزگار
بیبنین بانوی غمدارم مرا نشناختید
من «احد» را نخل پیرم در گلستان بقیع
قامتی از غصه خم دارم مرا نشناختید
-
عشق حق
فرمود نبی: علی ولی الله است
خورشید ولایت و دلیل راه است
زهرا است دل من و حسن دلبندم
عشق است حسین و عشق حق دلخواه است
-
سلاح دعا
فرماندۀ جنگ، مصطفی بود آن روز
سردار سپاه، مرتضی بود آن روز
لشگر حسنین و فاطمه پشتیبان
در عرصه، سلاحشان دعا بود آن روز
-
آیات چو آفتاب
آیات چو آفتاب، از خاور نور
نازل شده بر سینۀ پیغمبر نور
ابناء و نساء و انفس اقدس حق
یعنی حسنین و علی و کوثر نور
-
بی یار
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مرد نبرد، یار و همدرد نبود
آن شب که زنی کرد حمایت از تو
در کوفه به حقّ حق که یک مرد نبود
مرا نشناختید
من دلی دریا کرم دارم مرا نشناختید
روحی از حق محترم دارم مرا نشناختید
در رواق نقرهگون صبح چون مهر منیر
زرفشانی دم به دم دارم مرا نشناختید
از بنیعامر نسب برده خدیجه فطرتم
حشمت از آن محتشم دارم مرا نشناختید
بر سر مهر افسرم در خانهی قطب ولا
چادر نون و قلم دارم مرا نشناختید
شبزدایی میکنم از خاطر آیینهها
دیدهای خورشید دم دارم مرا نشناختید
پاسدار حرمت گلهای کوثر پرورم
جا به گلزار ارم دارم مرا نشناختید
آن وفا پرور زنی هستم که در ملک وجود
ساقی صاحب علم دارم مرا نشناختید
در طواف قبلهی دلها حسین گل جبین
حالت مرغ حرم دارم مرا نشناختید
دامن محرابیام بابالحوائج پرور است
گلرخی فخر امم دارم مرا نشناختید
در طریق سید پیر جوانان بهشت
چار شیر هم قسم دارم مرا نشناختید
سینهی من قتلگاه آفتاب بیسر است
خاطری از غم دژم دارم مرا نشناختید
خطبهخوان خون مظلومان عدل اندیشهام
گیر و داری با ستم دارم مرا نشناختید
ای شما خوانده مرا امّالبنین روزگار
بیبنین بانوی غمدارم مرا نشناختید
من «احد» را نخل پیرم در گلستان بقیع
قامتی از غصه خم دارم مرا نشناختید