- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۷
- بازدید: ۹۲۵
- شماره مطلب: ۳۴۴۵
-
چاپ
جراحات
نور از نگهم، ضربت شمشیر و سنان برد
ضعف عطشم، از بدنم تاب و توان برد
سنگ آمد و زد بوسه به پیشانی قرآن
از شدت خود جای جراحات سنان برد
وقتی که من از مرکب مجروح فتادم
تا پشت حرم داغ مرا شیههزنان برد
افتادم و زینب مدد از فاطمه میخواست
خیل ملک این صوت حزین را به جنان برد
لا حول لب خشک مرا نالۀ جبرئیل
از مقتل من تا حرم تشنهلبان برد
سر تا قدم خسته کم آماج بلا بود ...
یک حرمله، سر نیزۀ خود را به دهان برد
هر نیزه که از ضربۀ حساس خطا رفت
بار دگر آمد به تنم، عضوی از آن برد
آن خوک کثیف، آن سگ بدبوی جهنم
سر از بدنم کند و سپس لرزهکنان برد
وقتی بدنم را همه بردند به غارت
هر وحشی درنده از آن درّ گران برد
انگشتر و انگشت، به تاراج ستم رفت
این قوم، کمربند مرا هم به نشان برد
بر پیرهن کهنۀ من رحم نکردند
این بافتۀ فاطمه را با چه گمان برد
گودال، اگر لب به لب از خون سرم شد
حق، خون مرا در رگ هر پیر و جوان برد
عباس اگر بود کسی نیزه نمیخورد
آوای مرا خواهر من نالهزنان برد
چون باد خزان آمدم و غنچه دمیدم
گلهای مرا لاله صفت باد خزان برد
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
جراحات
نور از نگهم، ضربت شمشیر و سنان برد
ضعف عطشم، از بدنم تاب و توان برد
سنگ آمد و زد بوسه به پیشانی قرآن
از شدت خود جای جراحات سنان برد
وقتی که من از مرکب مجروح فتادم
تا پشت حرم داغ مرا شیههزنان برد
افتادم و زینب مدد از فاطمه میخواست
خیل ملک این صوت حزین را به جنان برد
لا حول لب خشک مرا نالۀ جبرئیل
از مقتل من تا حرم تشنهلبان برد
سر تا قدم خسته کم آماج بلا بود ...
یک حرمله، سر نیزۀ خود را به دهان برد
هر نیزه که از ضربۀ حساس خطا رفت
بار دگر آمد به تنم، عضوی از آن برد
آن خوک کثیف، آن سگ بدبوی جهنم
سر از بدنم کند و سپس لرزهکنان برد
وقتی بدنم را همه بردند به غارت
هر وحشی درنده از آن درّ گران برد
انگشتر و انگشت، به تاراج ستم رفت
این قوم، کمربند مرا هم به نشان برد
بر پیرهن کهنۀ من رحم نکردند
این بافتۀ فاطمه را با چه گمان برد
گودال، اگر لب به لب از خون سرم شد
حق، خون مرا در رگ هر پیر و جوان برد
عباس اگر بود کسی نیزه نمیخورد
آوای مرا خواهر من نالهزنان برد
چون باد خزان آمدم و غنچه دمیدم
گلهای مرا لاله صفت باد خزان برد