- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۲
- بازدید: ۱۸۹۲
- شماره مطلب: ۳۳۸۴
-
چاپ
دلشوره
اینجا که آمدیم غم و غصّه پا گرفت
دلشورهای عجیب، وجود مرا گرفت
حسّ غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت
فالی زدم به مصحف پیشانیات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت
در این حسینیّه که همان عرش کبریاست
حق، امتحان ز قافلۀ انبیا گرفت
تنها دلیل بودن من! سایۀ سرم!
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت
بین خیام، خیمۀ عباس دیدنی است
شکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت
تا وقت هست حلقۀ انگشتری درآر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت
وای از دل رباب که بیند بهجای آب
تیر سه پر به حنجر شش ماهه جا گرفت
اینجا درخت و نیزه تفاوت نمیکند
هر یک به سهم خویش نشان تو را گرفت
تو ناله میزنی، عوضش سنگ میزنند
وای از دمی که دور تو را نیزهها گرفت
وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت
زیور ز گوش دخترکان بیهوا گرفت
حتی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیم روز جان مرا کربلا گرفت
-
ز کرب و بلاست عطر و بویی که داریم
به دریا رود آب جویی که داریم
به می میرسد این سبویی که داریم
میسّر نگردد به بال «وبالی»
هوای پریدن به کویی که داریم
-
دریاب مرا در غم سالار شهیدان
ای واسط فیض دو سرا! آجرکالله
وی حجّت حق، صاحب عزا! آجرکالله
با نالۀ زهراست عجین سوز صدایت
همنالۀ امّالنّجبا! آجرکالله
-
کوچهگرد غریب
اینجا رسیدهام که مرا مبتلا کنی
بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی
ای دلبر غریب، مبادا که لحظهای
بر وعدههای کوفیشان اعتنا کنی
-
یک کاروان دل
یک کاروان دل، همره دلبر رسیده
زینب بیا که منزل آخر رسیده
یاران فرود آئید، این وادی طور است
وعده ز سوی حضرت داور رسیده
دلشوره
اینجا که آمدیم غم و غصّه پا گرفت
دلشورهای عجیب، وجود مرا گرفت
حسّ غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت
فالی زدم به مصحف پیشانیات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت
در این حسینیّه که همان عرش کبریاست
حق، امتحان ز قافلۀ انبیا گرفت
تنها دلیل بودن من! سایۀ سرم!
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت
بین خیام، خیمۀ عباس دیدنی است
شکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت
تا وقت هست حلقۀ انگشتری درآر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت
وای از دل رباب که بیند بهجای آب
تیر سه پر به حنجر شش ماهه جا گرفت
اینجا درخت و نیزه تفاوت نمیکند
هر یک به سهم خویش نشان تو را گرفت
تو ناله میزنی، عوضش سنگ میزنند
وای از دمی که دور تو را نیزهها گرفت
وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت
زیور ز گوش دخترکان بیهوا گرفت
حتی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیم روز جان مرا کربلا گرفت