مشخصات شعر

روایت است

دمید ماه محرم که غرق آه شدیم

بسان طائر زخمی بی‌پناه شدیم

 

دوباره مضطر و غمگین، دوباره نالانیم

و در عزای حسین غریب، گریانیم

 

دوباره رخت سیاه حسین، بر تن‌هاست

و این عزای حسین است در دلم برپاست

 

دلم گرفته دم و نوحه‌خوان شده قلبم

و جاری است ز چشمان ابری‌ام، شبنم

 

دوباره ورد لبم روضه‌های جانفرساست

درون کوچۀ قلبم حسینیه بر پاست

 

دوباره ماتم ارباب و روضه‌های لهوف

بیا و ناله بزن در غم شهید طفوف

 

و های های رها کن تو نالۀ دل را

به گوش جان بشنو داستان مقبل را

 

«روایت است که چون تنگ شد بر او میدان

فتاد از حرکت ذوالجناح وز جولان

 

نه سیدالشهدا بر جدال ... ، نه زود است

هنوز اول ماه و حسین مشهود است

 

هنوز زینب کبری کنار دلبر هست

هنوز عمۀ سادات با برادر هست

 

هنوز رخت اسیری به تن ندارد کس

هنوز ناله ندارد: عمو به دادم رس

 

هنوز قاسم و اکبر، هنوز عبدالله

هنوز حضرت ساقی، کنار ثارالله

 

هنوز خیمۀ ارباب غرق احساس است

هنوز دور حرم رد پای عباس است

 

هنوز آنچه زیاد است در حرم، آب است

کجا ز سوز عطش شیرخواره بی‌تاب است

 

هنوز صید نگشته است بچه آهویی

و تازیانه نخورده است هیچ بانویی

 

خدا کند که نیاید دوباره تاسوعا

محاصره نشود خیمه‌گاه آل عبا

 

خدا کند که نیاید زمان قحطی آب

و بلبلان حرم از عطش همه بی‌تاب

 

خدا کند که نبینند چشم‌های رباب

که حرمله بدهد طفل تشنه‌اش را آب

 

خدا کند که نباشد در آن میان لیلا

خدا کند که نبیند علی‌اکبر را

 

خدا کند که عمو سایه‌اش ز سر نرود

و روی خار مغیلان دگر کسی ندود

 

خدا کند که نیاید غروب روز دهم

خدا کند نشود طفل کوچک اینجا گم

 

خدا کند که نبیند دو چشم یک خواهر

به روی نیزه سری که جداست از پیکر

 

ولی نه صبر کن ای دل، می‌آید آن ایام

شوند مضطر و غمگین تمام اهل خیام

 

روند هاشمیان یک به یک سوی میدان

و بانوان حرم در قفایشان گریان

 

روند چون گل خندان و غنچه‌ای شاداب

شوند پرپر و خونین، در برِ ارباب

 

در آن میانه شود مادری به نام رباب

به آه و اشک دوان، خیمه‌خیمه در پی آب

 

رسد زمان وداع گلان بی‌همتا

رسد زمان جدایی ز سایۀ سقا

 

و ... خفته در دل خیمه کنار هم شهدا

رسیده وقت جدال امیر عاشورا

 

میان خیمه نشسته است زینب نالان

و مانده بی‌کس و تنها، حسین در میدان

 

دمی گذشته و دیگر صدا نمی‌آید

صدا ز تشنه لب کربلا نمی‌آید

 

رسیده موقع آنکه بخوانم از مقبل

بیا و ناله‌ رها کن تو های و های ز دل

 

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان

فتاد از حرکت ذوالجناح وز جولان

 

نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

 

هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید»

روایت است

دمید ماه محرم که غرق آه شدیم

بسان طائر زخمی بی‌پناه شدیم

 

دوباره مضطر و غمگین، دوباره نالانیم

و در عزای حسین غریب، گریانیم

 

دوباره رخت سیاه حسین، بر تن‌هاست

و این عزای حسین است در دلم برپاست

 

دلم گرفته دم و نوحه‌خوان شده قلبم

و جاری است ز چشمان ابری‌ام، شبنم

 

دوباره ورد لبم روضه‌های جانفرساست

درون کوچۀ قلبم حسینیه بر پاست

 

دوباره ماتم ارباب و روضه‌های لهوف

بیا و ناله بزن در غم شهید طفوف

 

و های های رها کن تو نالۀ دل را

به گوش جان بشنو داستان مقبل را

 

«روایت است که چون تنگ شد بر او میدان

فتاد از حرکت ذوالجناح وز جولان

 

نه سیدالشهدا بر جدال ... ، نه زود است

هنوز اول ماه و حسین مشهود است

 

هنوز زینب کبری کنار دلبر هست

هنوز عمۀ سادات با برادر هست

 

هنوز رخت اسیری به تن ندارد کس

هنوز ناله ندارد: عمو به دادم رس

 

هنوز قاسم و اکبر، هنوز عبدالله

هنوز حضرت ساقی، کنار ثارالله

 

هنوز خیمۀ ارباب غرق احساس است

هنوز دور حرم رد پای عباس است

 

هنوز آنچه زیاد است در حرم، آب است

کجا ز سوز عطش شیرخواره بی‌تاب است

 

هنوز صید نگشته است بچه آهویی

و تازیانه نخورده است هیچ بانویی

 

خدا کند که نیاید دوباره تاسوعا

محاصره نشود خیمه‌گاه آل عبا

 

خدا کند که نیاید زمان قحطی آب

و بلبلان حرم از عطش همه بی‌تاب

 

خدا کند که نبینند چشم‌های رباب

که حرمله بدهد طفل تشنه‌اش را آب

 

خدا کند که نباشد در آن میان لیلا

خدا کند که نبیند علی‌اکبر را

 

خدا کند که عمو سایه‌اش ز سر نرود

و روی خار مغیلان دگر کسی ندود

 

خدا کند که نیاید غروب روز دهم

خدا کند نشود طفل کوچک اینجا گم

 

خدا کند که نبیند دو چشم یک خواهر

به روی نیزه سری که جداست از پیکر

 

ولی نه صبر کن ای دل، می‌آید آن ایام

شوند مضطر و غمگین تمام اهل خیام

 

روند هاشمیان یک به یک سوی میدان

و بانوان حرم در قفایشان گریان

 

روند چون گل خندان و غنچه‌ای شاداب

شوند پرپر و خونین، در برِ ارباب

 

در آن میانه شود مادری به نام رباب

به آه و اشک دوان، خیمه‌خیمه در پی آب

 

رسد زمان وداع گلان بی‌همتا

رسد زمان جدایی ز سایۀ سقا

 

و ... خفته در دل خیمه کنار هم شهدا

رسیده وقت جدال امیر عاشورا

 

میان خیمه نشسته است زینب نالان

و مانده بی‌کس و تنها، حسین در میدان

 

دمی گذشته و دیگر صدا نمی‌آید

صدا ز تشنه لب کربلا نمی‌آید

 

رسیده موقع آنکه بخوانم از مقبل

بیا و ناله‌ رها کن تو های و های ز دل

 

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان

فتاد از حرکت ذوالجناح وز جولان

 

نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

 

هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید»

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×