- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۴/۲۴
- بازدید: ۵۹۴۰
- شماره مطلب: ۳۳۳
-
چاپ
زبان حال حضرت زینب در بستر شهادت امیرالمومنین
سخت است پیش پای مردم با سر افتادن
و سختتر از آن به پیش دختر افتادن
ما که تو را با «لا فتی» یت میشناسیمت
اصلاً نمیآید به تو در بستر افتادن
داری سفارش میکنی ما را به عبّاست
خیلی خیالم جمع شد از معجر افتادن
گفتی اسیرم میکنند اما نگفتی تو
از خنجر کندی به روی حنجر افتادن
اما نگفتی از روی مرکب زمین خوردن
اما نگفتی از بلندی با سر افتادن
خیلی برای دخترت سخت است هنگام
با نیزهای بر نیزههای دیگر افتادن
ای وای از پیراهن غارتشده، بعدش
دنبال غارت کردن انگشتر افتادن
×××
فرمود: آب، اما به پهلویش لگد میزد
ای داد بیداد از به جان پیکر افتادن
انصاف نیست اینگونه پیش چشم خواهرها
با چکمه روی بوسۀ پیغمبر افتادن
ای وای از شام غریبان و بیابان و
در زیر پاها چادر یک دختر افتادن
-
هر جا سخن از خاک دری هست، سری هست
تشخیص تو سخت است علی یا که رسولی؟!
پس لطف بفرما و بفرما که کدامی؟
تو مستحب الطاعه ترین واجب مایی
هر چند امامت نکنی، باز امامی
-
زهرای کربلا
«ای ماورای حد تصور، کمال تو»
بالاتر از پریدن جبریل، بال تو...غیر از حسینِ فاطمه چیزی ندیدهایم
در انعکاس آینههای زلال تونزدیک سایههای عبورت نمیشویم
نامحرمان عشق کجا و خیال تو؟ -
چقدر با سر زانو به کربلا رفتند
بدون چون و بدون چرا نمیماندند
شبیه رود، شبیه صبا، نمیماندند
چه کربلاست که عالم بههوش میآید
پس از شنیدن چاووشها نمیماندند
-
آیههای تقدیر
گاه لیلایی و گهی مجنون
گاه مجنونم و گهی لیلا
گاه خورشید و گاه آیینه
روبهروی همیم در همه جا
زبان حال حضرت زینب در بستر شهادت امیرالمومنین
سخت است پیش پای مردم با سر افتادن
و سختتر از آن به پیش دختر افتادن
ما که تو را با «لا فتی» یت میشناسیمت
اصلاً نمیآید به تو در بستر افتادن
داری سفارش میکنی ما را به عبّاست
خیلی خیالم جمع شد از معجر افتادن
گفتی اسیرم میکنند اما نگفتی تو
از خنجر کندی به روی حنجر افتادن
اما نگفتی از روی مرکب زمین خوردن
اما نگفتی از بلندی با سر افتادن
خیلی برای دخترت سخت است هنگام
با نیزهای بر نیزههای دیگر افتادن
ای وای از پیراهن غارتشده، بعدش
دنبال غارت کردن انگشتر افتادن
×××
فرمود: آب، اما به پهلویش لگد میزد
ای داد بیداد از به جان پیکر افتادن
انصاف نیست اینگونه پیش چشم خواهرها
با چکمه روی بوسۀ پیغمبر افتادن
ای وای از شام غریبان و بیابان و
در زیر پاها چادر یک دختر افتادن