- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۱/۰۲
- بازدید: ۹۳۹
- شماره مطلب: ۳۳۰۹
-
چاپ
ماه شب
ماه شب را کمی نقرهای کرد، باد پیچید در خیزرانها
زوزۀ گرگهای گرسنه، محو شد در صدای شبانها
ماه سرنیزهها را جلی کرد، ماه شمشیر را صیقلی کرد
این طرف غرق در خواب غفلت، دست در دست تیر و کمانها
آن طرفتر پر از درد و اندوه، خسته اما مقاومتر از کوه
کاروانی که لبریز از عشق، دست و دلشسته از جسم و جانها
شب از آن سو خداحافظی کرد، ماه گم شد و شاید که خوابید
کمکم آهسته آهسته تابید، نور خورشید از آسمانها
توی جلد جنون مینشستند، وای باید به خون مینشستند
چشمهایی که ابرو به ابرو، مهر شد بر تن سرمهدانها
چشمهایی که سرمست بودند، آنقدر ناب و یکدست بودند
پشت هر پلکشان هی میافتاد، لرزه بر پیکر استکانها
ناگه آن پست ملعون نیاید، ناگهان سیلی از خون نیاید
زینب از خیمه بیرون نیاید، در یکی از همین ناگهانها
ها محمد دعا کن ببیند، مادرت را صدا کن ببیند
آه تصویرشان دیدنی بود، بال در بال تا بیکرانها
ماه شب
ماه شب را کمی نقرهای کرد، باد پیچید در خیزرانها
زوزۀ گرگهای گرسنه، محو شد در صدای شبانها
ماه سرنیزهها را جلی کرد، ماه شمشیر را صیقلی کرد
این طرف غرق در خواب غفلت، دست در دست تیر و کمانها
آن طرفتر پر از درد و اندوه، خسته اما مقاومتر از کوه
کاروانی که لبریز از عشق، دست و دلشسته از جسم و جانها
شب از آن سو خداحافظی کرد، ماه گم شد و شاید که خوابید
کمکم آهسته آهسته تابید، نور خورشید از آسمانها
توی جلد جنون مینشستند، وای باید به خون مینشستند
چشمهایی که ابرو به ابرو، مهر شد بر تن سرمهدانها
چشمهایی که سرمست بودند، آنقدر ناب و یکدست بودند
پشت هر پلکشان هی میافتاد، لرزه بر پیکر استکانها
ناگه آن پست ملعون نیاید، ناگهان سیلی از خون نیاید
زینب از خیمه بیرون نیاید، در یکی از همین ناگهانها
ها محمد دعا کن ببیند، مادرت را صدا کن ببیند
آه تصویرشان دیدنی بود، بال در بال تا بیکرانها