- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۲/۰۳
- بازدید: ۸۷۷
- شماره مطلب: ۳۲۹۶
-
چاپ
فصل بلند شکفتن
حالا تو از همیشۀ خود سر به زیرتر
از هر چه شعر، هر چه غزل، بینظیرتر
طوفان چندم است، مگر میتوان شمرد؟!
آهای زنی که کوه به صبرِ تو سجده برد!
در خیمه چلّه بستی و بیرون نمیزنی
آتش به داغ سینه مجنون نمیزنی
تنها نشستهای که مبادا نگاه تو ...
آیینهات غبار بگیرد ز آه تو
***
حالا کبوتران سپیدِ تو پر زدند
عاشقتر از همیشه به قلب خطر زدند
بعد از هزار بار شکستن در انتظار
دارند میرسند سرِ بهترین قرار
دارند میرسند به تعبیر خوابشان
یوسف شدند و هر چه زلیخا خرابشان
دارد صدای دلکش تکبیر میوزد
از چارسوی حادثهها، تیر میوزد
حالا درست لحظه از عشق گفتن است
این، ابتدای فصل بلند شکفتن است
این رقص واژگون که سرآغاز ماجراست
طرح پرندهای است که در بیکران رهاست ...
حالا تمام پنجرهها رو به سویتان
یعنی خدا که آمده تا روبرویتان
یعنی سفر بخیر، من و دست سرنوشت
یعنی شما و وعدۀ دیدار ما بهشت
زینب دوباره گریه کن اما بلند ـ نه
حتی به پارههای دلت، دل نبند، نه
امکان ندارد آه به غیر از برادرت
دیگر شوی به هیچ کسی پایبند، نه!
آهای زنی که مشعل تاریخ میشوی
مگذار دشمنان تو شادی کنند ـ نه
وقتی حسین آمد و هر دو ستاره را ...
دیگر سئوال هم نکن از چون و چند ـ نه
این هدیهها اگر چه تمام وجود تو
پیش حضور عشق چه ناقابلند، نه؟
***
بانوی بیقرار، تلاطم نمیکند
خود را میان هلهلهها گم نمیکند
بانو سلام کرده به آنچه مقدّر است
یعنی که او خلاصۀ زهرا و حیدر است
اندوه را به چهرۀ خود ره نداده تا ...
روی شکستههای خودش ایستاده تا ...
فصل بلند شکفتن
حالا تو از همیشۀ خود سر به زیرتر
از هر چه شعر، هر چه غزل، بینظیرتر
طوفان چندم است، مگر میتوان شمرد؟!
آهای زنی که کوه به صبرِ تو سجده برد!
در خیمه چلّه بستی و بیرون نمیزنی
آتش به داغ سینه مجنون نمیزنی
تنها نشستهای که مبادا نگاه تو ...
آیینهات غبار بگیرد ز آه تو
***
حالا کبوتران سپیدِ تو پر زدند
عاشقتر از همیشه به قلب خطر زدند
بعد از هزار بار شکستن در انتظار
دارند میرسند سرِ بهترین قرار
دارند میرسند به تعبیر خوابشان
یوسف شدند و هر چه زلیخا خرابشان
دارد صدای دلکش تکبیر میوزد
از چارسوی حادثهها، تیر میوزد
حالا درست لحظه از عشق گفتن است
این، ابتدای فصل بلند شکفتن است
این رقص واژگون که سرآغاز ماجراست
طرح پرندهای است که در بیکران رهاست ...
حالا تمام پنجرهها رو به سویتان
یعنی خدا که آمده تا روبرویتان
یعنی سفر بخیر، من و دست سرنوشت
یعنی شما و وعدۀ دیدار ما بهشت
زینب دوباره گریه کن اما بلند ـ نه
حتی به پارههای دلت، دل نبند، نه
امکان ندارد آه به غیر از برادرت
دیگر شوی به هیچ کسی پایبند، نه!
آهای زنی که مشعل تاریخ میشوی
مگذار دشمنان تو شادی کنند ـ نه
وقتی حسین آمد و هر دو ستاره را ...
دیگر سئوال هم نکن از چون و چند ـ نه
این هدیهها اگر چه تمام وجود تو
پیش حضور عشق چه ناقابلند، نه؟
***
بانوی بیقرار، تلاطم نمیکند
خود را میان هلهلهها گم نمیکند
بانو سلام کرده به آنچه مقدّر است
یعنی که او خلاصۀ زهرا و حیدر است
اندوه را به چهرۀ خود ره نداده تا ...
روی شکستههای خودش ایستاده تا ...