مشخصات شعر

شکر شکرانه

با فراسو می‌سپُرَد چشم نگرانش را

که ببیند در وسطِ میدان پسرانش را

 

دل بی‌تابش نفسی در سینه نمی‌گنجد

خودِ او هم می‌شنود حتّی ضربانش را

 

ولی از او مانده به جا، تنها بدنی با او ...

 که به این هنگامه فرستاده دل و جانش را

 

خودِ او انگار به میدان رفته و می‌جنگد

سَر دست انگار گرفته جان و جهانش را

 

 چه کسی در راهِ حقیقت، کُشته پسندیده ـ

پسرانش را ... دل و جانش ... جان و جهانش را؟

 

چه کسی چون زینب از این سان بوده و نگشوده ـ

به کلامی جُز شُکر شُکرانه دهانش را؟!

 

شکر شکرانه

با فراسو می‌سپُرَد چشم نگرانش را

که ببیند در وسطِ میدان پسرانش را

 

دل بی‌تابش نفسی در سینه نمی‌گنجد

خودِ او هم می‌شنود حتّی ضربانش را

 

ولی از او مانده به جا، تنها بدنی با او ...

 که به این هنگامه فرستاده دل و جانش را

 

خودِ او انگار به میدان رفته و می‌جنگد

سَر دست انگار گرفته جان و جهانش را

 

 چه کسی در راهِ حقیقت، کُشته پسندیده ـ

پسرانش را ... دل و جانش ... جان و جهانش را؟

 

چه کسی چون زینب از این سان بوده و نگشوده ـ

به کلامی جُز شُکر شُکرانه دهانش را؟!

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×