- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۴/۱۲
- بازدید: ۹۶۸۳
- شماره مطلب: ۳۲۸
-
چاپ
اگر از شانۀ من بار گنه بردارید
گوشۀ چشمی اگر از جانب دلبر برسد
دست من نیز به آن چشمۀ کوثر برسد
اگر از شانۀ من بار گنه بردارید
پای این بنده هم از عرش فراتر برسد
باز هم توبه شکستم! بگذارید فقط
باز هم فرصت یک توبۀ دیگر برسد
همۀ ترس من این است که هنگام گناه
عُمر این بندۀ آلوده به آخر برسد
بس که آلودهام «أبکی لِخروج نفسی»
وای از آن لحظۀ سختی که اجل سر برسد
خیلی از تنگی و ضیق لحدم میترسم
وحشت بیشتر آن است که مُنکر برسد
همۀ خواهشم این است که در موقع مرگ
سر این بنده روی دامن حیدر برسد
مطمئنم که در آن لحظۀ سخت و حسّاس
حضرت فاطمه با آل پیمبر برسد
چادر مادر ما کار خودش را بکند
بگذارید فقط لحظۀ محشر برسد
مثل هر دفعه به ارباب توسّل کردم
حتماً ارباب به داد دل نوکر برسد
مثل یک باز شکاری طرف میدان رفت
قصدش این بود به داد علی اکبر برسد
به روی نیزۀ لشکر، جگرش را میدید
تکهتکه بدن گلپسرش را میدید
-
حنجرم آتش گرفت
از شرار زهر کینه پیکرم آتش گرفت
از جفای همسرم، خاکسترم آتش گرفت
همدم نا آشنایم، قاتل جانم شده
از جسارتهای او پا تا سرم آتش گرفت
-
جاروکش فرش عزایت جبرئیل است
آمد محرّم نبض عالم ایستاده
از حرکتش حتّی زمین هم ایستاده
ما پیرو دستور «فابک للحسین» یم
بر آفتاب دیده، شبنم ایستاده
-
لحظۀ پرواز
جادۀ وصل علی و فاطمه هموار بود
لحظۀ پرواز روح حیدر کرّار بود
رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانیاش
یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود
-
ﺟﺎﺭﻭﮐﺶ ﻓﺮﺵ ﻋﺰﺍﯾﺖ ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ ﺍﺳﺖ
ﺁﻣﺪ ﻣﺤﺮﻡ، ﻧﺒﺾ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ
ﺍﺯ ﺣﺮﮐﺘﺶ ﺣﺘّﯽ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩﻣﺎ ﭘﯿﺮﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ « ﻓﺎﺑﮏ ﻟﻠﺤﺴﯿﻦ» ﯾﻢ
ﺑﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﺒﻨﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ
اگر از شانۀ من بار گنه بردارید
گوشۀ چشمی اگر از جانب دلبر برسد
دست من نیز به آن چشمۀ کوثر برسد
اگر از شانۀ من بار گنه بردارید
پای این بنده هم از عرش فراتر برسد
باز هم توبه شکستم! بگذارید فقط
باز هم فرصت یک توبۀ دیگر برسد
همۀ ترس من این است که هنگام گناه
عُمر این بندۀ آلوده به آخر برسد
بس که آلودهام «أبکی لِخروج نفسی»
وای از آن لحظۀ سختی که اجل سر برسد
خیلی از تنگی و ضیق لحدم میترسم
وحشت بیشتر آن است که مُنکر برسد
همۀ خواهشم این است که در موقع مرگ
سر این بنده روی دامن حیدر برسد
مطمئنم که در آن لحظۀ سخت و حسّاس
حضرت فاطمه با آل پیمبر برسد
چادر مادر ما کار خودش را بکند
بگذارید فقط لحظۀ محشر برسد
مثل هر دفعه به ارباب توسّل کردم
حتماً ارباب به داد دل نوکر برسد
مثل یک باز شکاری طرف میدان رفت
قصدش این بود به داد علی اکبر برسد
به روی نیزۀ لشکر، جگرش را میدید
تکهتکه بدن گلپسرش را میدید