- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۵
- بازدید: ۱۳۶۱
- شماره مطلب: ۳۰۲۹
-
چاپ
چون شد
نمیگویم، که از سم ستورانش بدن، چون شد
همیگویم، که صحرا پاک از آن تن، غرقه در خون شد
نمیگویم، به خرگاهش چه کردند از پس کُشتن
همیگویم، که دود از خیمهگاهش تا به گردون شد
نمیگویم، چه شد آن دم، که او را خاک شد مسکن
همیگویم، که یکسر بیسکون، این ربع مسکون شد
نمیگویم، شب اول چه آمد بر سرش، اما
همیگویم، که مهمان در تنور خولی دون شد
نمیگویم، که چون شد خاتم از دست سلیمانی
همیگویم، ز دستش همره انگشت، بیرون شد
نمیگویم، چه شد لیلی پس از داغ علیاکبر
همیگویم، که در کوه و بیابان، همچو مجنون شد
نمیگویم، چه شد در راه و بیره، پای طفلانش
همیگویم، همه پر آبله، در دشت و هامون شد
نمیگویم، دل اهل و عیالش چون شد از این غم
همیگویم، که خون گشت و ز راه دیده بیرون شد
نمیگویم، که جسم بهتر از جانش چه شد، لیکن
همیگویم، سه روز افتاده بود آنگاه، مدفون شد
نمیگویم، چه شد چشم «صبوری» اندر این ماتم
همیگویم، ز سیل اشک، رشک رود جیحون شد
چون شد
نمیگویم، که از سم ستورانش بدن، چون شد
همیگویم، که صحرا پاک از آن تن، غرقه در خون شد
نمیگویم، به خرگاهش چه کردند از پس کُشتن
همیگویم، که دود از خیمهگاهش تا به گردون شد
نمیگویم، چه شد آن دم، که او را خاک شد مسکن
همیگویم، که یکسر بیسکون، این ربع مسکون شد
نمیگویم، شب اول چه آمد بر سرش، اما
همیگویم، که مهمان در تنور خولی دون شد
نمیگویم، که چون شد خاتم از دست سلیمانی
همیگویم، ز دستش همره انگشت، بیرون شد
نمیگویم، چه شد لیلی پس از داغ علیاکبر
همیگویم، که در کوه و بیابان، همچو مجنون شد
نمیگویم، چه شد در راه و بیره، پای طفلانش
همیگویم، همه پر آبله، در دشت و هامون شد
نمیگویم، دل اهل و عیالش چون شد از این غم
همیگویم، که خون گشت و ز راه دیده بیرون شد
نمیگویم، که جسم بهتر از جانش چه شد، لیکن
همیگویم، سه روز افتاده بود آنگاه، مدفون شد
نمیگویم، چه شد چشم «صبوری» اندر این ماتم
همیگویم، ز سیل اشک، رشک رود جیحون شد