مشخصات شعر

دریا تشنه است ...

باز می‌گردم به کار خویشتن

گریه‌نوش و شرمسار خویشتن

 

باز می‌گردم ببینم عشق چیست؟

شیعه‌تر، شوریده‌تر در عشق کیست؟

 

ناگهان هر واژه‌ای تب می‌کند

یادی از اندوه «زینب» می‌کند

 

یال خون‌آلود اسبی بی‌سوار

می‌‌وزد بر خاک‌های سوگوار

 

می‌زند بر سینه، می‌پوشد سیاه

خاک گودال بلند قتلگاه

 

از نگاه پیر و غیرتمند من

قطره‌قطره می‌چکد لبخند من

 

چشمه چشمه اشک و ماتم می‌شوم

کربلا در کربلا غم می‌شوم

 

می‌شوم پر از سکوتی ارجمند

می‌سرایم با زبانی سربلند

 

ای حسین! ای ماه قربانی شده!

صبح سکرانگیز توفانی شده!

 

ای تمام شهر در سوگت سیاه!

آب‌های نهر در سوگت سیاه!

 

ای سر خورشید روی دامنت!

شعله‌شعله زخم در پیراهنت!

 

ای درختان پیش رویت سر به زیر!

هفت اقیانوس در چشمت اسیر!

 

جز تو کس در عاشقی استاد نیست

تشنه‌کام هر چه باداباد نیست

 

جز تو کس فریاد بیداری نشد

تشنۀ از خویشتن جاری نشد

 

غصه‌ها پشت مرا خم می‌کنند

گریه‌ها عمر مرا کم می‌کنند

 

آه از آن ساعت که در آن دشت پیر

ذوالجناحی بود و زینی سر به زیر

 

آفتاب از صدر زین افتاده بود

آسمان روی زمین افتاده بود

 

هیچ کس خورشید را یاری نکرد

هیچ کس از گل طرفداری نکرد

 

جملۀ سرها گریبانی شدند

دشمن آن نوح توفانی شدند

 

آسمان در پیش چشمش سنگ شد

بهر دیدارش خدا دلتنگ شد

 

تو نه از زنگی، نه از رومی حسین

چارده قرن است، مظلومی حسین

 

آسمان در آسمان بارانی‌ام

گردبادم، در خودم زندانی‌ام

 

سر نهاده شعله روی دامنم

آتشی گرد کرده در پیراهنم

 

آتشی سر در گریبان خودم

ساکن شام غریبان خودم

 

آسمان بر دوشِ صحرا می‌رود

آفتابی رو به دریا می‌رود

 

آه ای دریا در آغوشش بگیر

موجِ توفان‌زاده، بر دوشش بگیر

 

چون که این دریای توفان پیرهن

هفت وادی زخم سرکش در بدن

 

می‌رود تا عشق را معنا کند

می‌رود تا خویش را پیدا کند

 

آسمان گریان و صحرا تشنه است

در میان دجله، دریا تشنه است

 

دست در شط برد و دریا مست شد

آسمان تا بی‌نهایت دست شد

 

«با دل خونین، لب خندان ...» که دید؟

تشنه، مشک آب بر دندان که دید؟

 

دریا تشنه است ...

باز می‌گردم به کار خویشتن

گریه‌نوش و شرمسار خویشتن

 

باز می‌گردم ببینم عشق چیست؟

شیعه‌تر، شوریده‌تر در عشق کیست؟

 

ناگهان هر واژه‌ای تب می‌کند

یادی از اندوه «زینب» می‌کند

 

یال خون‌آلود اسبی بی‌سوار

می‌‌وزد بر خاک‌های سوگوار

 

می‌زند بر سینه، می‌پوشد سیاه

خاک گودال بلند قتلگاه

 

از نگاه پیر و غیرتمند من

قطره‌قطره می‌چکد لبخند من

 

چشمه چشمه اشک و ماتم می‌شوم

کربلا در کربلا غم می‌شوم

 

می‌شوم پر از سکوتی ارجمند

می‌سرایم با زبانی سربلند

 

ای حسین! ای ماه قربانی شده!

صبح سکرانگیز توفانی شده!

 

ای تمام شهر در سوگت سیاه!

آب‌های نهر در سوگت سیاه!

 

ای سر خورشید روی دامنت!

شعله‌شعله زخم در پیراهنت!

 

ای درختان پیش رویت سر به زیر!

هفت اقیانوس در چشمت اسیر!

 

جز تو کس در عاشقی استاد نیست

تشنه‌کام هر چه باداباد نیست

 

جز تو کس فریاد بیداری نشد

تشنۀ از خویشتن جاری نشد

 

غصه‌ها پشت مرا خم می‌کنند

گریه‌ها عمر مرا کم می‌کنند

 

آه از آن ساعت که در آن دشت پیر

ذوالجناحی بود و زینی سر به زیر

 

آفتاب از صدر زین افتاده بود

آسمان روی زمین افتاده بود

 

هیچ کس خورشید را یاری نکرد

هیچ کس از گل طرفداری نکرد

 

جملۀ سرها گریبانی شدند

دشمن آن نوح توفانی شدند

 

آسمان در پیش چشمش سنگ شد

بهر دیدارش خدا دلتنگ شد

 

تو نه از زنگی، نه از رومی حسین

چارده قرن است، مظلومی حسین

 

آسمان در آسمان بارانی‌ام

گردبادم، در خودم زندانی‌ام

 

سر نهاده شعله روی دامنم

آتشی گرد کرده در پیراهنم

 

آتشی سر در گریبان خودم

ساکن شام غریبان خودم

 

آسمان بر دوشِ صحرا می‌رود

آفتابی رو به دریا می‌رود

 

آه ای دریا در آغوشش بگیر

موجِ توفان‌زاده، بر دوشش بگیر

 

چون که این دریای توفان پیرهن

هفت وادی زخم سرکش در بدن

 

می‌رود تا عشق را معنا کند

می‌رود تا خویش را پیدا کند

 

آسمان گریان و صحرا تشنه است

در میان دجله، دریا تشنه است

 

دست در شط برد و دریا مست شد

آسمان تا بی‌نهایت دست شد

 

«با دل خونین، لب خندان ...» که دید؟

تشنه، مشک آب بر دندان که دید؟

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×