- تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۱۲/۲۱
- بازدید: ۲۱۴۴
- شماره مطلب: ۲۹۶
-
چاپ
از زبان امیرمومنان خطاب به حضرت زهرا (۱۰جمادی الاولی؛ تحویل پیراهن سیدالشهدا به حضرت زینب)
این روزها که دیدنتان کیمیا شده
این خانه بی نگاه تو دارالعزا شده
باور نمیکنم چقدر آب رفتهای
حتی برای ناله لبت بی صدا شده
من میخ بر دلم نه به تابوت میزدم
هرچند خندهای به لبت آشنا شده
شرمندهام که بودم و پای غریبهها
با شعلههای سرخ به این خانه وا شده
شرمندهام که بودم و نامحرمان شهر
آن گونه در زدند که از هم جدا شده
فهمیدهام چه بر سرت آن روز آمده
از وضع چادری که پر از رد پا شده
وقت نفس کشیدن تو این صدای چیست
این استخوان سینه چرا جابه جا شده؟
پیراهن حسین مرا دوختی ولی
افسوس؛ حرف روز و شبت بوریا شده
با زینبم بگو سه کفن مانده پیش ما
با زینبم بگو که به غم مبتلا شده
با او بگو که بوسه زند بر گلوی خشک
بر حنجری که محمل سرنیزهها شده
با او بگو که بوسه زند جای مادرش
بر پیکری که خرد شده ، آسیا شده
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
از زبان امیرمومنان خطاب به حضرت زهرا (۱۰جمادی الاولی؛ تحویل پیراهن سیدالشهدا به حضرت زینب)
این روزها که دیدنتان کیمیا شده
این خانه بی نگاه تو دارالعزا شده
باور نمیکنم چقدر آب رفتهای
حتی برای ناله لبت بی صدا شده
من میخ بر دلم نه به تابوت میزدم
هرچند خندهای به لبت آشنا شده
شرمندهام که بودم و پای غریبهها
با شعلههای سرخ به این خانه وا شده
شرمندهام که بودم و نامحرمان شهر
آن گونه در زدند که از هم جدا شده
فهمیدهام چه بر سرت آن روز آمده
از وضع چادری که پر از رد پا شده
وقت نفس کشیدن تو این صدای چیست
این استخوان سینه چرا جابه جا شده؟
پیراهن حسین مرا دوختی ولی
افسوس؛ حرف روز و شبت بوریا شده
با زینبم بگو سه کفن مانده پیش ما
با زینبم بگو که به غم مبتلا شده
با او بگو که بوسه زند بر گلوی خشک
بر حنجری که محمل سرنیزهها شده
با او بگو که بوسه زند جای مادرش
بر پیکری که خرد شده ، آسیا شده