- تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۱۲/۰۹
- بازدید: ۳۶۴۱
- شماره مطلب: ۲۹۰
-
چاپ
روضۀ سنگین ارباب؛ از زبان حضرت ام المصائب...
آن گونه را به خاک منه، معجرم که هست
حیف از سر تو نیست بیفتد؟ سرم که هست
گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر
تا سر نهی به زانوی او، مادرم که هست
پس آن همه فرشتۀ سایه فروش کو؟
یادم نبود، غصه نخور، چادرم که هست
تو «دخترم» نگو که دگر دختر منند
این خیل پا برهنه به دور و برم که هست
دارم سپاه بهر تو میآورم حسین
گیرم تو بی سپاه شدی، لشکرم که هست
گفتم به دست خویش طلای مرا ببر
گفتی طلا برای تو انگشترم که هست
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
روضۀ سنگین ارباب؛ از زبان حضرت ام المصائب...
آن گونه را به خاک منه، معجرم که هست
حیف از سر تو نیست بیفتد؟ سرم که هست
گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر
تا سر نهی به زانوی او، مادرم که هست
پس آن همه فرشتۀ سایه فروش کو؟
یادم نبود، غصه نخور، چادرم که هست
تو «دخترم» نگو که دگر دختر منند
این خیل پا برهنه به دور و برم که هست
دارم سپاه بهر تو میآورم حسین
گیرم تو بی سپاه شدی، لشکرم که هست
گفتم به دست خویش طلای مرا ببر
گفتی طلا برای تو انگشترم که هست
یا حسین ... یا زینب ...