- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۶
- بازدید: ۳۵۸۱
- شماره مطلب: ۲۸۸۹
-
چاپ
عرش نیزه
دیگر تحملش به سر آمد، برابرش
دارد ز دست میرود عمه، عمو، سرش
شمشیر و نیزه، تیر و سنان متحد شدند
با هر صدای حرمله: «حمله به پیکرش»
جایی نمانده بود که این تیر جا شود
حالا چقدر سعی کند تا آخرش ...
چون جان اوست عرش خدا، نیزهها همه
بوسه زدند بر تن او، بر سراسرش
او واحد است مثل خداوندِ حیِّ فرد
حالا کنند سُم ستوران مکررش
این نیزهای که حرمت پهلو شکسته است
یادش بیاورد در و دیوار و مادرش
یک خنجر است، جان دو تن را گرفته است
دیگر تمام شد به خدا کار خواهرش
-
فدای سرت
چقدر گریه نوشته دلم برای سرت
تمام جسم تو زخمی...ولی فدای سرت
چه آمده به سرت زیر تیر و نیزه و نعل؟
بگو که بوسه بگیرم من از کجای سرت؟
-
پشت سرت
نگاه و آه چه در هم شدند پشت سرت
امیدهای دلم کم شدند پشت سرت
خبر ز رفتن تو بین خیمه تا پیچید
ز غصه، قامت و قد، خم شدند پشت سرت
-
کرب و بلا مثل مدینه شده بود
ته گودال تمام بدنش میسوزد
خواهری دید عقیق یمنش میسوزدنیزهها زیر حرارت همگی ذوب شدند
بی سبب نیست جراحات تنش میسوزد
عرش نیزه
دیگر تحملش به سر آمد، برابرش
دارد ز دست میرود عمه، عمو، سرش
شمشیر و نیزه، تیر و سنان متحد شدند
با هر صدای حرمله: «حمله به پیکرش»
جایی نمانده بود که این تیر جا شود
حالا چقدر سعی کند تا آخرش ...
چون جان اوست عرش خدا، نیزهها همه
بوسه زدند بر تن او، بر سراسرش
او واحد است مثل خداوندِ حیِّ فرد
حالا کنند سُم ستوران مکررش
این نیزهای که حرمت پهلو شکسته است
یادش بیاورد در و دیوار و مادرش
یک خنجر است، جان دو تن را گرفته است
دیگر تمام شد به خدا کار خواهرش