مشخصات شعر

اربعین؛ درد دل

سر تو از سرنیزه به من توان می‌داد         

امید بر دل مجروح بی کسان می‌داد

 

خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی  

کنیزکی به یتیم تو خرده نان می‌داد

 

مرا دهانۀ بازار هرکسی می‌دید           

به خاطر سر و وضعم سری تکان می‌داد

 

نماز جمعۀ کوفه شلوغ بود آن روز        

گمان کنم که علی اکبرت اذان می‌داد

 

میان مجلسشان از کنیز تا گفتند              

سکینه دخترت از ترس داشت جان می‌داد

 

برای خوش گذرانی، یزید در مجلس        

مدال نیزه زنی را که بر سنان می‌داد...

 

.رقیه دختر دردانه داشت دق می‌کرد   

دوباره رأس اباالفضل را نشان می‌داد

 

شراب را روی لب‌های پرپرت می‌ریخت 

دوباره قهقهه می‌زد عذابمان می‌داد

 

هزار مرتبه گفتم نخوان عزیز دلم!          

تو خواندی وصله‌ات را به خیزران می‌داد

 

همین که چوب جفا برلبان تو می‌خورد       

بدان که خواهر تو سخت امتحان می‌داد

 

نبودن تو ز یک سو و ضربۀ زنجیر         

به جسم خواهر تو درد استخوان می‌داد

اربعین؛ درد دل

سر تو از سرنیزه به من توان می‌داد         

امید بر دل مجروح بی کسان می‌داد

 

خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی  

کنیزکی به یتیم تو خرده نان می‌داد

 

مرا دهانۀ بازار هرکسی می‌دید           

به خاطر سر و وضعم سری تکان می‌داد

 

نماز جمعۀ کوفه شلوغ بود آن روز        

گمان کنم که علی اکبرت اذان می‌داد

 

میان مجلسشان از کنیز تا گفتند              

سکینه دخترت از ترس داشت جان می‌داد

 

برای خوش گذرانی، یزید در مجلس        

مدال نیزه زنی را که بر سنان می‌داد...

 

.رقیه دختر دردانه داشت دق می‌کرد   

دوباره رأس اباالفضل را نشان می‌داد

 

شراب را روی لب‌های پرپرت می‌ریخت 

دوباره قهقهه می‌زد عذابمان می‌داد

 

هزار مرتبه گفتم نخوان عزیز دلم!          

تو خواندی وصله‌ات را به خیزران می‌داد

 

همین که چوب جفا برلبان تو می‌خورد       

بدان که خواهر تو سخت امتحان می‌داد

 

نبودن تو ز یک سو و ضربۀ زنجیر         

به جسم خواهر تو درد استخوان می‌داد

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×