- تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۱۰/۰۲
- بازدید: ۲۸۷۳
- شماره مطلب: ۲۷۶
-
چاپ
اربعین؛ درد دل
سر تو از سرنیزه به من توان میداد
امید بر دل مجروح بی کسان میداد
خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی
کنیزکی به یتیم تو خرده نان میداد
مرا دهانۀ بازار هرکسی میدید
به خاطر سر و وضعم سری تکان میداد
نماز جمعۀ کوفه شلوغ بود آن روز
گمان کنم که علی اکبرت اذان میداد
میان مجلسشان از کنیز تا گفتند
سکینه دخترت از ترس داشت جان میداد
برای خوش گذرانی، یزید در مجلس
مدال نیزه زنی را که بر سنان میداد...
.رقیه دختر دردانه داشت دق میکرد
دوباره رأس اباالفضل را نشان میداد
شراب را روی لبهای پرپرت میریخت
دوباره قهقهه میزد عذابمان میداد
هزار مرتبه گفتم نخوان عزیز دلم!
تو خواندی وصلهات را به خیزران میداد
همین که چوب جفا برلبان تو میخورد
بدان که خواهر تو سخت امتحان میداد
نبودن تو ز یک سو و ضربۀ زنجیر
به جسم خواهر تو درد استخوان میداد
-
صدای هلهله و تشنگی و کاسۀ آب
میان حجره غریبانه دست و پا میزد
همان که روضهاش آتش به جان ما میزد
میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
-
آفتاب قدیمی دنیا
ای ز روی تو روی حق پیدا
آفتاب قدیمی دنیا
ای که دریاست پیش تو قطره
ای نمی از کرامتت، دریا
-
وجود من از داغ کربلا خشکید
نگاه چشم ترم کل صحنهها را دید
در این میان فقط از دست زجر میترسید
اگرچه سینهام از هرم زهر میسوزد
ولی وجود من از داغ کربلا خشکید
-
آرامگاه لالههای پرپر
کاش اینجا داشت تکه سایه بانی لااقل
کاش میدادند بر گریه زمانی لااقل
کاشکی میشد بریزی آب بر قبر حسن
کاش اینجا داشت شبها روضهخوانی لااقل
اربعین؛ درد دل
سر تو از سرنیزه به من توان میداد
امید بر دل مجروح بی کسان میداد
خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی
کنیزکی به یتیم تو خرده نان میداد
مرا دهانۀ بازار هرکسی میدید
به خاطر سر و وضعم سری تکان میداد
نماز جمعۀ کوفه شلوغ بود آن روز
گمان کنم که علی اکبرت اذان میداد
میان مجلسشان از کنیز تا گفتند
سکینه دخترت از ترس داشت جان میداد
برای خوش گذرانی، یزید در مجلس
مدال نیزه زنی را که بر سنان میداد...
.رقیه دختر دردانه داشت دق میکرد
دوباره رأس اباالفضل را نشان میداد
شراب را روی لبهای پرپرت میریخت
دوباره قهقهه میزد عذابمان میداد
هزار مرتبه گفتم نخوان عزیز دلم!
تو خواندی وصلهات را به خیزران میداد
همین که چوب جفا برلبان تو میخورد
بدان که خواهر تو سخت امتحان میداد
نبودن تو ز یک سو و ضربۀ زنجیر
به جسم خواهر تو درد استخوان میداد