- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۲
- بازدید: ۱۸۴۱
- شماره مطلب: ۲۵۱۵
-
چاپ
گیسوان خاکی
آئینه هستم تاب خاکستر ندارم
پروانهای هستم که بال و پر ندارم
از دست نامردی به نام تازیانه
یک عضو بیآسیب در پیکر ندارم
تا اینکه گریان تو باشم تا سحرگاه
در چشمهایم آنقدر اختر ندارم
چیزی که فرش مقدمت سازم در اینجا
از گیسوان خاکیام بهتر ندارم
میخواستم خون گلویت را بشویم
شرمنده هستم من که آب آور ندارم
بر گوشهایم میگذارم دست خود را
شاید نبینی زینت و زیور ندارم
وقتی نمانده گیسویی روی سر من
کاری دگر با شانه و معجر ندارم
لب میگذارم روی لبهایت پدر جان
تا اینکه جانم را نگیری، بر ندارم
-
هر جا سخن از خاک دری هست، سری هست
تشخیص تو سخت است علی یا که رسولی؟!
پس لطف بفرما و بفرما که کدامی؟
تو مستحب الطاعه ترین واجب مایی
هر چند امامت نکنی، باز امامی
-
زهرای کربلا
«ای ماورای حد تصور، کمال تو»
بالاتر از پریدن جبریل، بال تو...غیر از حسینِ فاطمه چیزی ندیدهایم
در انعکاس آینههای زلال تونزدیک سایههای عبورت نمیشویم
نامحرمان عشق کجا و خیال تو؟ -
چقدر با سر زانو به کربلا رفتند
بدون چون و بدون چرا نمیماندند
شبیه رود، شبیه صبا، نمیماندند
چه کربلاست که عالم بههوش میآید
پس از شنیدن چاووشها نمیماندند
-
آیههای تقدیر
گاه لیلایی و گهی مجنون
گاه مجنونم و گهی لیلا
گاه خورشید و گاه آیینه
روبهروی همیم در همه جا
گیسوان خاکی
آئینه هستم تاب خاکستر ندارم
پروانهای هستم که بال و پر ندارم
از دست نامردی به نام تازیانه
یک عضو بیآسیب در پیکر ندارم
تا اینکه گریان تو باشم تا سحرگاه
در چشمهایم آنقدر اختر ندارم
چیزی که فرش مقدمت سازم در اینجا
از گیسوان خاکیام بهتر ندارم
میخواستم خون گلویت را بشویم
شرمنده هستم من که آب آور ندارم
بر گوشهایم میگذارم دست خود را
شاید نبینی زینت و زیور ندارم
وقتی نمانده گیسویی روی سر من
کاری دگر با شانه و معجر ندارم
لب میگذارم روی لبهایت پدر جان
تا اینکه جانم را نگیری، بر ندارم