- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۹
- بازدید: ۵۱۲۷
- شماره مطلب: ۲۴۱۵
-
چاپ
به میدان رفتن امام حسین (ع)
دیگرم شوری به آب و گل رسید
وقت میدان داری این دل رسید
موقع پا در رکاب آوردن است
اسب عشرت را سواری کردن است
تنگ شد دل، ساقی از روی صواب
زین می عشرت مرا پر کن رکاب
کز سرمستی سبک سازم عنان
سرگران بر لشکر مطلب زنان
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
باز گویم آن شه دنیا و دین
سرور سر حلقۀ اهل یقین
چون که خود را یکه و تنها بدید
خویشتن را دور از آن تنها بدید
قد برای رفتن از جا، راست کرد
هر تدارم خاطرش میخواست کرد
پا نهاد از روی همت در رکاب
کرد با اسب از سر شفقت، خطاب
کای سبک پر ذوالجناح تیز تک
گرد نعلت، سرمۀ چشم ملک
ای سماوی جلوۀ قدسی خرام
ای ز مبدأ تا معادت نیم گاه
ای به صورت کرده طی آب و گل
وی به معنی پویهات در جان و دل
ای به رفتار از تفکر تیزتر
وز بُراق عقل، چابک خیزتر
رو به کوی دوست، منهاج من است
دیده وا کن، وقت معراج من است
بُد به شب معراج آن گیتی فروز
ای عجب معراج من باشد به روز
تو بُراق آسمان پیمای من
روز عاشورا، شب اسرای من
بس حقوقا کز منت بر ذمت است
ای سمت نازم زمان همت است
کز میان دشمنم آری برون
رو بکوی دوست گردی رهنمون
پس به چالاکی به پشت زین نشست
این بگفت و برد سوی تیغ، دست:
ای مشعشع ذوالفقار دل شکاف
مدتی شد تا که ماندی در غلاف
آنقدر در جای خود کردی درنگ
تا گرفت آیینۀ اسلام، زنگ
هان و هان ای جوهر خاکستری
زنگ این آیینه میباید بری
من کنم زنگ از تو پاک ای تابناک
کن تو این آیینه را از زنگ پاک
من تو را صیقل دهم از آگهی
تا تو آن آیینه را صیقل دهی
شد چو بیمار از حرارت ناشکیب
مصلحت را خون ازو، ریزد طبیب
چون که فاسد گشت خون اندر مزاج
نیشتر باشد به کار اندر عللاج
در مزاج کفر شد، خون بیشتر
سر برآور، ای خدا را نیشتر
-
صاحب همّت
نیست صاحبهمّتی در نشأتین
همقدم عبّاس را، بعد از حسین
در هواداریّ آن شاه الست
جمله را یک دست بود، او را دو دست
-
اسرار حق
اکبر آمد با رخ افروخته
خرمن آزادگان را سوخته
ماه رویش کرده از غیرت، عرق
همچو شبنم، صبحدم بر گلورق
-
صورت و معنی
«دُرّهالتّاج» گرامیگوهران
آن سبک، در وزن و در قیمت، گران«اَرفعُ المِقدار مِن کُلََّ الرّفیع»
«الشّفیعِ بن الشّفیعِ بن الشّفیع» -
محرم اسرار
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
بازگویم، آن شه دنیا و دین
سرور و سرحلقۀ اهل یقین
به میدان رفتن امام حسین (ع)
دیگرم شوری به آب و گل رسید
وقت میدان داری این دل رسید
موقع پا در رکاب آوردن است
اسب عشرت را سواری کردن است
تنگ شد دل، ساقی از روی صواب
زین می عشرت مرا پر کن رکاب
کز سرمستی سبک سازم عنان
سرگران بر لشکر مطلب زنان
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
باز گویم آن شه دنیا و دین
سرور سر حلقۀ اهل یقین
چون که خود را یکه و تنها بدید
خویشتن را دور از آن تنها بدید
قد برای رفتن از جا، راست کرد
هر تدارم خاطرش میخواست کرد
پا نهاد از روی همت در رکاب
کرد با اسب از سر شفقت، خطاب
کای سبک پر ذوالجناح تیز تک
گرد نعلت، سرمۀ چشم ملک
ای سماوی جلوۀ قدسی خرام
ای ز مبدأ تا معادت نیم گاه
ای به صورت کرده طی آب و گل
وی به معنی پویهات در جان و دل
ای به رفتار از تفکر تیزتر
وز بُراق عقل، چابک خیزتر
رو به کوی دوست، منهاج من است
دیده وا کن، وقت معراج من است
بُد به شب معراج آن گیتی فروز
ای عجب معراج من باشد به روز
تو بُراق آسمان پیمای من
روز عاشورا، شب اسرای من
بس حقوقا کز منت بر ذمت است
ای سمت نازم زمان همت است
کز میان دشمنم آری برون
رو بکوی دوست گردی رهنمون
پس به چالاکی به پشت زین نشست
این بگفت و برد سوی تیغ، دست:
ای مشعشع ذوالفقار دل شکاف
مدتی شد تا که ماندی در غلاف
آنقدر در جای خود کردی درنگ
تا گرفت آیینۀ اسلام، زنگ
هان و هان ای جوهر خاکستری
زنگ این آیینه میباید بری
من کنم زنگ از تو پاک ای تابناک
کن تو این آیینه را از زنگ پاک
من تو را صیقل دهم از آگهی
تا تو آن آیینه را صیقل دهی
شد چو بیمار از حرارت ناشکیب
مصلحت را خون ازو، ریزد طبیب
چون که فاسد گشت خون اندر مزاج
نیشتر باشد به کار اندر عللاج
در مزاج کفر شد، خون بیشتر
سر برآور، ای خدا را نیشتر