- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۰
- بازدید: ۲۶۰۶
- شماره مطلب: ۲۴۱۰
-
چاپ
ذکر حضرت قاسم (ع)
باز دارم؛ راحت و رنجی بههم
متحد عنوانی از شادی و غم
نازپرور نو عروسی هست بکر
مر مرا در حجلۀ ناموس فکر
نوعروسی، نقد جانش، رونما
تا نگیرد، کی نماید رو به ما!
تا کی اندر حجله ماند این عروس
دل چو داماد از فراقش در فسوس!
زین عروسم، مدعا دانی که چیست؟
مدعا را روی میدانی به کیست؟
با عروس قاسم اینجا هست رو
مدعایم جمله باشد، ذکر او
اندر آن روزی که بود از ماجرا
کربلا بر عاشقان؛ ماتمسرا
خواند شاه دین، برادرزاده را
شمع ایمان؛ قاسم آزاده را
وز دگر ره، دختر خود پیش خواند
خطبۀ آن هر دو وحدت کیش خواند
آنچه قاسم را زهستی بود نقد
مر عروسش را به کابین بست عقد
طالب و مطلوب را دمساز کرد
زهره را با مشتری انباز کرد
هر دو را رسم رضا، تعلیم داد
جای؛ اندر حجلۀ تسلیم داد
لیک جا نگرفته داماد و عروس
کز ثری شد بر ثریا بانگ کوس
کای قدح نوشان صهبای الست
از مراد خویشتن شویید دست
کشته گشتن عادت جیش شماست
نامرادی، بهترین عیش شماست
آرزو را ترک گفتن، خوشترست
با عروس مرگ خفتن، خوشترست
کی خضاب دستتان باشد صواب؟
دست عاشق را ز خون باید خضاب
این صدا آمد چو قاسم را، به گوش
شد زغیرت وز تغیر در خروش
خاست از جا و عروس مقبلش
دست حسرت زد به دامان دلش
راهرو را پای از رفتار ماند
دل ز همراهی و دست از کار، ماند
گفت از پیش من ای بدر دجی
چون برفتی، بینمت دیگر کجا؟
نو عروس خویش را، بوسید چهر
خوش در آغوشش کشید از روی مهر
ز آستین اشکش ز چشمان پاک کرد
بعد از آن آن آستین را، چاک کرد
گفت: در فردوس چون کردیم رو
مر مرا با این نشان، آنجا بجو
-
صاحب همّت
نیست صاحبهمّتی در نشأتین
همقدم عبّاس را، بعد از حسین
در هواداریّ آن شاه الست
جمله را یک دست بود، او را دو دست
-
اسرار حق
اکبر آمد با رخ افروخته
خرمن آزادگان را سوخته
ماه رویش کرده از غیرت، عرق
همچو شبنم، صبحدم بر گلورق
-
صورت و معنی
«دُرّهالتّاج» گرامیگوهران
آن سبک، در وزن و در قیمت، گران«اَرفعُ المِقدار مِن کُلََّ الرّفیع»
«الشّفیعِ بن الشّفیعِ بن الشّفیع» -
محرم اسرار
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
بازگویم، آن شه دنیا و دین
سرور و سرحلقۀ اهل یقین
ذکر حضرت قاسم (ع)
باز دارم؛ راحت و رنجی بههم
متحد عنوانی از شادی و غم
نازپرور نو عروسی هست بکر
مر مرا در حجلۀ ناموس فکر
نوعروسی، نقد جانش، رونما
تا نگیرد، کی نماید رو به ما!
تا کی اندر حجله ماند این عروس
دل چو داماد از فراقش در فسوس!
زین عروسم، مدعا دانی که چیست؟
مدعا را روی میدانی به کیست؟
با عروس قاسم اینجا هست رو
مدعایم جمله باشد، ذکر او
اندر آن روزی که بود از ماجرا
کربلا بر عاشقان؛ ماتمسرا
خواند شاه دین، برادرزاده را
شمع ایمان؛ قاسم آزاده را
وز دگر ره، دختر خود پیش خواند
خطبۀ آن هر دو وحدت کیش خواند
آنچه قاسم را زهستی بود نقد
مر عروسش را به کابین بست عقد
طالب و مطلوب را دمساز کرد
زهره را با مشتری انباز کرد
هر دو را رسم رضا، تعلیم داد
جای؛ اندر حجلۀ تسلیم داد
لیک جا نگرفته داماد و عروس
کز ثری شد بر ثریا بانگ کوس
کای قدح نوشان صهبای الست
از مراد خویشتن شویید دست
کشته گشتن عادت جیش شماست
نامرادی، بهترین عیش شماست
آرزو را ترک گفتن، خوشترست
با عروس مرگ خفتن، خوشترست
کی خضاب دستتان باشد صواب؟
دست عاشق را ز خون باید خضاب
این صدا آمد چو قاسم را، به گوش
شد زغیرت وز تغیر در خروش
خاست از جا و عروس مقبلش
دست حسرت زد به دامان دلش
راهرو را پای از رفتار ماند
دل ز همراهی و دست از کار، ماند
گفت از پیش من ای بدر دجی
چون برفتی، بینمت دیگر کجا؟
نو عروس خویش را، بوسید چهر
خوش در آغوشش کشید از روی مهر
ز آستین اشکش ز چشمان پاک کرد
بعد از آن آن آستین را، چاک کرد
گفت: در فردوس چون کردیم رو
مر مرا با این نشان، آنجا بجو