- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
- بازدید: ۲۴۲۵
- شماره مطلب: ۲۳۷۱
-
چاپ
کوچکترین حیدر به دستان حسین است
انگار عالم بار دیگر جان گرفته
شادی مجال غم از این و آن گرفته
از ابر رحمت بازهم باران گرفته
سردار خوبیها سر و سامان گرفته
امشب شب رؤیایی این عالمین است
کوچکترین حیدر به دستان حسین است
چشم انتظاری بنی هاشم به سر شد
طوبای باغ فاطمیون پر ثمر شد
نوری مضاف جمع خورشید و قمر شد
آقا برای چندمین دفعه پدر شد
اجماع کلی بنی هاشم همین است
این طفل تمثال امیرالمؤمنین است
یک تکه الماس است بر دستان بابا
مانند یک رود است درآغوش دریا
آئینه میگردد به روی دست سقا
صف بسته قومی محضرش بهر تماشا
اکبر نگاهش کرد او خندید، جان گفت
ارباب در گوشش مسیحایی اذان گفت
وقتش رسید آقا که نام او بگوید
با سرّ اعظم نام این مه رو بگوید
این نکتۀ باریکتر از مو بگوید
مستی کند با نام او یا هو بگوید
کوری چشم دشمنان حق منجلی شد
فرزند بچه شیر حق، نامش علی شد
این طفل کوچک پیر یک دنیای عشق است
سرتا به پا آئینه و سیمای عشق است
آقا و آقا زادۀ آقای عشق است
مهری به طومار و به عاشورای عشق است
هدیه به زهرا، شیرۀ جان رباب است
از نسل آب و تشنه لبهایش آب است
بند قماطش را ز بالا آفریدند
مشگل گشای هر دو دنیا آفریدند
محسن برای نسل زهرا آفریدند
هم رتبه و هم شأن سقا آفریدند
ششماهه صد ساله کند طی مدارج
آری علی اصغر بود باب الحوائج
گهوارهاش یک قبلۀ سیّار باشد
کعبه به دورش حاجی هشیار باشد
سرباز راه حیدر کرار باشد
پس تیر معمولی برایش خار باشد
از بس ابهت داشت لشگر از توان رفت
بهر شکار او سه شعبه در کمان رفت
با دست و پای بسته میدان را بههم ریخت
یک قوم سرگردان و حیران را بههم ریخت
نظم و فنون رزم و گردان را بههم ریخت
معنای خیر و لطف باران را بههم ریخت
مشگل گشا شد حرمله، مشگل گشا زد
نامرد مرد کوچکی را بی هوا زد
داغش به قاب سینه غم تصویر کرده
انگشت حیرت بر لب تکبیر کرده
طوری زدش گویا که صد تقصیر کرده
انگار نیزه در گلویش گیر کرده
آن سو به صورت مادری بیچاره میزد
این سو ز حلقش خون چه بد فوّاره میزد
طفلک میان نعرهها لرزید و پرزد
براشک بابا لحظهای خندید و پرزد
برگ گل حلقوم او پاشید و پرزد
با تیر بر کتف پدر چسبید و پرزد
تیر از گلویش در نیامد، غم بهپا شد
در آن کشاکشها سر از پیکر جدا شد
-
ایران امام زاده سرای تبار اوست
آنجاکه عاشقی است همیشه فضای ماست
در مرغزاردربه دری ردپای ماست
وقتی که نان سفرۀ ما از محبت است
صدها هزار حاتم طائی گدای ماست
دین و طریقت همه انبیا علی است
ای مدعی بدان تو که این ادعای ماست
-
عشق با زینب تجلّی یافته
با حدیث عشق غوغا میکنم
عشق را باعشق معنا میکنم
صحبت از عشق است و نام زینب است
عشق معنای تمام زینب است
کیست زینب جز خدای عاشقی
صاحب صوت رسای عاشقی
کوچکترین حیدر به دستان حسین است
انگار عالم بار دیگر جان گرفته
شادی مجال غم از این و آن گرفته
از ابر رحمت بازهم باران گرفته
سردار خوبیها سر و سامان گرفته
امشب شب رؤیایی این عالمین است
کوچکترین حیدر به دستان حسین است
چشم انتظاری بنی هاشم به سر شد
طوبای باغ فاطمیون پر ثمر شد
نوری مضاف جمع خورشید و قمر شد
آقا برای چندمین دفعه پدر شد
اجماع کلی بنی هاشم همین است
این طفل تمثال امیرالمؤمنین است
یک تکه الماس است بر دستان بابا
مانند یک رود است درآغوش دریا
آئینه میگردد به روی دست سقا
صف بسته قومی محضرش بهر تماشا
اکبر نگاهش کرد او خندید، جان گفت
ارباب در گوشش مسیحایی اذان گفت
وقتش رسید آقا که نام او بگوید
با سرّ اعظم نام این مه رو بگوید
این نکتۀ باریکتر از مو بگوید
مستی کند با نام او یا هو بگوید
کوری چشم دشمنان حق منجلی شد
فرزند بچه شیر حق، نامش علی شد
این طفل کوچک پیر یک دنیای عشق است
سرتا به پا آئینه و سیمای عشق است
آقا و آقا زادۀ آقای عشق است
مهری به طومار و به عاشورای عشق است
هدیه به زهرا، شیرۀ جان رباب است
از نسل آب و تشنه لبهایش آب است
بند قماطش را ز بالا آفریدند
مشگل گشای هر دو دنیا آفریدند
محسن برای نسل زهرا آفریدند
هم رتبه و هم شأن سقا آفریدند
ششماهه صد ساله کند طی مدارج
آری علی اصغر بود باب الحوائج
گهوارهاش یک قبلۀ سیّار باشد
کعبه به دورش حاجی هشیار باشد
سرباز راه حیدر کرار باشد
پس تیر معمولی برایش خار باشد
از بس ابهت داشت لشگر از توان رفت
بهر شکار او سه شعبه در کمان رفت
با دست و پای بسته میدان را بههم ریخت
یک قوم سرگردان و حیران را بههم ریخت
نظم و فنون رزم و گردان را بههم ریخت
معنای خیر و لطف باران را بههم ریخت
مشگل گشا شد حرمله، مشگل گشا زد
نامرد مرد کوچکی را بی هوا زد
داغش به قاب سینه غم تصویر کرده
انگشت حیرت بر لب تکبیر کرده
طوری زدش گویا که صد تقصیر کرده
انگار نیزه در گلویش گیر کرده
آن سو به صورت مادری بیچاره میزد
این سو ز حلقش خون چه بد فوّاره میزد
طفلک میان نعرهها لرزید و پرزد
براشک بابا لحظهای خندید و پرزد
برگ گل حلقوم او پاشید و پرزد
با تیر بر کتف پدر چسبید و پرزد
تیر از گلویش در نیامد، غم بهپا شد
در آن کشاکشها سر از پیکر جدا شد