- تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۰۸/۲۰
- بازدید: ۵۷۱۵
- شماره مطلب: ۲۳۵
-
چاپ
هشتم محرم؛ غزال لیلا
پسر از جای خود برخاست، «بسم اللهِ مَجْراها...»
و با او پر کشید آرام چشمی رو به رویاها
زمین یک بوسه ایمان شد در آیات قدمهایش
و وحی آمد که: اِنّ الارضْ، لَهُ اِنّا خَلَقْناها
هوای گونهاش میراث گندمگونی از بطحا
نگاهش برقی از یاسین، لبانش طرحی از طاها
دل لیلا بهاری داشت، باران خیز و طوفانی
غزال بی قراری داشت، سرگردان صحراها
«و سبحان الذی اَسرا [ الی الوادِ البلا ] ... لَیلاً »
منزّه باد! آن جامی که مجنون خورد و ... لیلاها -
به دست آیینۀ حسرت، برایش شَروهها خواندند
برایش: «رود، رود...»، اما پسر دل زد به دریاها
گذشت از برکۀ ماندن، ولی با بالهای زخمی
رها شد ماهی قرمز، رها در جوی فرداها
و میبوسید در طوفان، لبش را مرد کشتیبان
و کشتی روی خون میرفت، «بسم اللهِ مَجْراها...»
-
سه ساله دختر که زدن نداره
زدن نداره
دختری که رمق به تن نداره
راه میرم آروماین پا که نای دویدن نداره
-
نامت غزل را محو نوری در ازل کرد
با نان و خرما میرسی، من هم یتیمم
اما نه خرما، مست دستان کریمم
میزد به پایت بوسه لبهای مدینه
ای خوش به حال نیمه شبهای مدینه
-
غم عشقت بیابان پرورم کرد
من از مشهد، من از تبریز، از شیراز و کرمانم
من از ری، اصفهان، از رشت، از اهواز و تهرانم
نمیدانم کجایی هستم، اما خوب میدانم
هوایی هستم و آوارهای در مرز مهرانم
-
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
میروی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود
با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا
ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود
هشتم محرم؛ غزال لیلا
پسر از جای خود برخاست، «بسم اللهِ مَجْراها...»
و با او پر کشید آرام چشمی رو به رویاها
زمین یک بوسه ایمان شد در آیات قدمهایش
و وحی آمد که: اِنّ الارضْ، لَهُ اِنّا خَلَقْناها
هوای گونهاش میراث گندمگونی از بطحا
نگاهش برقی از یاسین، لبانش طرحی از طاها
دل لیلا بهاری داشت، باران خیز و طوفانی
غزال بی قراری داشت، سرگردان صحراها
«و سبحان الذی اَسرا [ الی الوادِ البلا ] ... لَیلاً »
منزّه باد! آن جامی که مجنون خورد و ... لیلاها -
به دست آیینۀ حسرت، برایش شَروهها خواندند
برایش: «رود، رود...»، اما پسر دل زد به دریاها
گذشت از برکۀ ماندن، ولی با بالهای زخمی
رها شد ماهی قرمز، رها در جوی فرداها
و میبوسید در طوفان، لبش را مرد کشتیبان
و کشتی روی خون میرفت، «بسم اللهِ مَجْراها...»