- تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۰۸/۲۰
- بازدید: ۲۰۱۵
- شماره مطلب: ۲۳۲
-
چاپ
هشتم محرم؛ آرزوی بوریا
بر زانو آمده پسرش را صدا کند
شاید جراحت جگرش را دوا کند
گرچه جگر نداشت نگاهش کند ولی
بالین او نشسته پسر را صدا کند
لکنت گرفته پیر جوان مرده، حق بده
سخت است واژۀ «پسرم» را ادا کند
آمد به پا بلند شود خورد بر زمین
مجبور شد که خواهر خود را صدا کند
کارش به التماس کشیده ولی چه سود
باید حسین چند عبا دست و پا کند
مثل انار دانه شده ریخت بر زمین
وقتی ز خاک خواست تنش را جدا کند
تا خیمهگاه جمع جوانان به خط شدند
شاید که تکه تکه تنش جا به جا کند
تا دید خواهر آمده شد غصهاش دوتا
حالا عزا گرفته چه سازد، چهها کند
کم نیست چشم خیره سر شوم بد نظر
ای کاش میشد این همه لشگر حیا کند
میکوشد از میان تبها و دشنهها
حتی ز روی تیغ، علی را سوا کند
درگیر بود ساقۀ نیزه به سینهاش
راهی نبود تا گرۀ بسته وا کند
کتفش ز جای ضرب تبر باز مانده است
هر ضربه آمده که یکی را دوتا کند
بد جور دوختند تنش را به سطح خاک
باید شروع به کندن سر نیزهها کند
مانند خاک روی زمین پخش شد تنش
طوری زدند آرزوی بوریا کند
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
هشتم محرم؛ آرزوی بوریا
بر زانو آمده پسرش را صدا کند
شاید جراحت جگرش را دوا کند
گرچه جگر نداشت نگاهش کند ولی
بالین او نشسته پسر را صدا کند
لکنت گرفته پیر جوان مرده، حق بده
سخت است واژۀ «پسرم» را ادا کند
آمد به پا بلند شود خورد بر زمین
مجبور شد که خواهر خود را صدا کند
کارش به التماس کشیده ولی چه سود
باید حسین چند عبا دست و پا کند
مثل انار دانه شده ریخت بر زمین
وقتی ز خاک خواست تنش را جدا کند
تا خیمهگاه جمع جوانان به خط شدند
شاید که تکه تکه تنش جا به جا کند
تا دید خواهر آمده شد غصهاش دوتا
حالا عزا گرفته چه سازد، چهها کند
کم نیست چشم خیره سر شوم بد نظر
ای کاش میشد این همه لشگر حیا کند
میکوشد از میان تبها و دشنهها
حتی ز روی تیغ، علی را سوا کند
درگیر بود ساقۀ نیزه به سینهاش
راهی نبود تا گرۀ بسته وا کند
کتفش ز جای ضرب تبر باز مانده است
هر ضربه آمده که یکی را دوتا کند
بد جور دوختند تنش را به سطح خاک
باید شروع به کندن سر نیزهها کند
مانند خاک روی زمین پخش شد تنش
طوری زدند آرزوی بوریا کند