- تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۰۸/۱۳
- بازدید: ۳۰۲۱
- شماره مطلب: ۲۰۵
-
چاپ
کاش...
کاش میشد بنویسم که گرفتار شدم
مثل خورشید گرفتار شب تار شدم
مرد این شهرم و بر پیرزنی مدیونم
این هم از غربت من بود که ناچار شدم
من نمیخواستم علّت دلواپسیِ_
_معجر زینب کبری شوم، انگار! شدم
من بدهکاری خود را به همه پس دادم
به تو اندازۀ یک شهر بدهکار شدم
من در این خانه، تو در خانۀ خولی، تازه
با تو همسایه دیوار به دیوار شدم
کاش میشد بنویسم کفنی برداری
کفنی نیست اگر، پیرهنی برداری
-
هر جا سخن از خاک دری هست، سری هست
تشخیص تو سخت است علی یا که رسولی؟!
پس لطف بفرما و بفرما که کدامی؟
تو مستحب الطاعه ترین واجب مایی
هر چند امامت نکنی، باز امامی
-
زهرای کربلا
«ای ماورای حد تصور، کمال تو»
بالاتر از پریدن جبریل، بال تو...غیر از حسینِ فاطمه چیزی ندیدهایم
در انعکاس آینههای زلال تونزدیک سایههای عبورت نمیشویم
نامحرمان عشق کجا و خیال تو؟ -
چقدر با سر زانو به کربلا رفتند
بدون چون و بدون چرا نمیماندند
شبیه رود، شبیه صبا، نمیماندند
چه کربلاست که عالم بههوش میآید
پس از شنیدن چاووشها نمیماندند
-
آیههای تقدیر
گاه لیلایی و گهی مجنون
گاه مجنونم و گهی لیلا
گاه خورشید و گاه آیینه
روبهروی همیم در همه جا
کاش...
کاش میشد بنویسم که گرفتار شدم
مثل خورشید گرفتار شب تار شدم
مرد این شهرم و بر پیرزنی مدیونم
این هم از غربت من بود که ناچار شدم
من نمیخواستم علّت دلواپسیِ_
_معجر زینب کبری شوم، انگار! شدم
من بدهکاری خود را به همه پس دادم
به تو اندازۀ یک شهر بدهکار شدم
من در این خانه، تو در خانۀ خولی، تازه
با تو همسایه دیوار به دیوار شدم
کاش میشد بنویسم کفنی برداری
کفنی نیست اگر، پیرهنی برداری