مشخصات شعر

فهم کربلا

گره خورده است قلب آسمان بر تار گیسویت

معین می‌شود تکلیف محشر، با ترازویت

 

نفس‌هایت معطر کرد دنیای نجابت را

شبی که شیشۀ عمر زمین پر می­‌شد از بویت

 

خدا می‌خواست در زیباترین نقاشی خلقت

به تصویر آورد قدیسه‌­ها را با قلم مویت

 

بهشتی ساخت تا قفل و کلیدش دست تو باشد

بیفتد هر چه میدان است، دست چرخش گویت

 

سلام ای کوثر جوشنده! ای دریای آرامش!

زمین سر می­‌گذارد شب به شب روی پر قویت

 

سلام ای مادرِ سرچشمه­‌های یازده گانه!

که جاری می­‌شوند از پایِ لب­‌های ثناگویت

 

غریبی ... رازناکی ... لیله القدر پیمبرها!
شده عالَم پر از آهنگ یاقدوس ... و یاهویت

 

قرار این است: تو ام ابیها باشی از امشب

که بوسه می­‌زند پیغمبری بر دست و بر رویت

 

نهان کرده‌ا­­ست در چتر عبایش یک شب ابری

تو را ای یاس! با پروانه‌­های باغ شب بویت

 

چه خاموشانه می­‌گریی! چه معصومانه می‌خندی!

نیاوردند کل رنج‌­ها یک خم به ابرویت

 

قلم با خط میخی می‌نویسد شرح حالت را

در و دیوارها هستند با من ماجراجویت

 

پراندی سینه سرخ زخمی‌ات را در دل تاریخ

ادامه داشت این پرواز تا کوچ پرستویت

 

ادامه داشت تا آنجا که پرهای پر از خون را

ملائک، شستشو دادند در تاب و تب جویت

 

که در محدودۀ جغرافیای درد از آن پس

نمایان می‌شود مرزِ کبودی­‌های بازویت

 

نه ... بی فهمِ تو فهمِ کربلا ممکن نخواهد شد

که روشن مانده مصباح الهدی با شور و سوسویت

 

کمی آرام­تر برخیز از این آخرین سجده!

که می‌لرزد دلِ عالم، به لرزش­‌های زانویت

 

تو باشی نخل­‌های بی رمق آرام می­‌گیرند

کبوترهای چاهی می‌­پرند از دورها سویت

 

کشاندی تا هوای چادرت دل­‌های زخمی را

دوا کن دردها را تا ابد با نوشدارویت!

 

فهم کربلا

گره خورده است قلب آسمان بر تار گیسویت

معین می‌شود تکلیف محشر، با ترازویت

 

نفس‌هایت معطر کرد دنیای نجابت را

شبی که شیشۀ عمر زمین پر می­‌شد از بویت

 

خدا می‌خواست در زیباترین نقاشی خلقت

به تصویر آورد قدیسه‌­ها را با قلم مویت

 

بهشتی ساخت تا قفل و کلیدش دست تو باشد

بیفتد هر چه میدان است، دست چرخش گویت

 

سلام ای کوثر جوشنده! ای دریای آرامش!

زمین سر می­‌گذارد شب به شب روی پر قویت

 

سلام ای مادرِ سرچشمه­‌های یازده گانه!

که جاری می­‌شوند از پایِ لب­‌های ثناگویت

 

غریبی ... رازناکی ... لیله القدر پیمبرها!
شده عالَم پر از آهنگ یاقدوس ... و یاهویت

 

قرار این است: تو ام ابیها باشی از امشب

که بوسه می­‌زند پیغمبری بر دست و بر رویت

 

نهان کرده‌ا­­ست در چتر عبایش یک شب ابری

تو را ای یاس! با پروانه‌­های باغ شب بویت

 

چه خاموشانه می­‌گریی! چه معصومانه می‌خندی!

نیاوردند کل رنج‌­ها یک خم به ابرویت

 

قلم با خط میخی می‌نویسد شرح حالت را

در و دیوارها هستند با من ماجراجویت

 

پراندی سینه سرخ زخمی‌ات را در دل تاریخ

ادامه داشت این پرواز تا کوچ پرستویت

 

ادامه داشت تا آنجا که پرهای پر از خون را

ملائک، شستشو دادند در تاب و تب جویت

 

که در محدودۀ جغرافیای درد از آن پس

نمایان می‌شود مرزِ کبودی­‌های بازویت

 

نه ... بی فهمِ تو فهمِ کربلا ممکن نخواهد شد

که روشن مانده مصباح الهدی با شور و سوسویت

 

کمی آرام­تر برخیز از این آخرین سجده!

که می‌لرزد دلِ عالم، به لرزش­‌های زانویت

 

تو باشی نخل­‌های بی رمق آرام می­‌گیرند

کبوترهای چاهی می‌­پرند از دورها سویت

 

کشاندی تا هوای چادرت دل­‌های زخمی را

دوا کن دردها را تا ابد با نوشدارویت!

 

۱ نظر
 
  • ثریا ۱۳۹۵/۰۱/۲۴

    سلام ای مادرِ سرچشمه­‌های یازده گانه

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×