- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۱/۰۵
- بازدید: ۲۳۰۴
- شماره مطلب: ۲۰۴۱
-
چاپ
فهم کربلا
گره خورده است قلب آسمان بر تار گیسویت
معین میشود تکلیف محشر، با ترازویت
نفسهایت معطر کرد دنیای نجابت را
شبی که شیشۀ عمر زمین پر میشد از بویت
خدا میخواست در زیباترین نقاشی خلقت
به تصویر آورد قدیسهها را با قلم مویت
بهشتی ساخت تا قفل و کلیدش دست تو باشد
بیفتد هر چه میدان است، دست چرخش گویت
سلام ای کوثر جوشنده! ای دریای آرامش!
زمین سر میگذارد شب به شب روی پر قویت
سلام ای مادرِ سرچشمههای یازده گانه!
که جاری میشوند از پایِ لبهای ثناگویت
غریبی ... رازناکی ... لیله القدر پیمبرها!
شده عالَم پر از آهنگ یاقدوس ... و یاهویت
قرار این است: تو ام ابیها باشی از امشب
که بوسه میزند پیغمبری بر دست و بر رویت
نهان کردهاست در چتر عبایش یک شب ابری
تو را ای یاس! با پروانههای باغ شب بویت
چه خاموشانه میگریی! چه معصومانه میخندی!
نیاوردند کل رنجها یک خم به ابرویت
قلم با خط میخی مینویسد شرح حالت را
در و دیوارها هستند با من ماجراجویت
پراندی سینه سرخ زخمیات را در دل تاریخ
ادامه داشت این پرواز تا کوچ پرستویت
ادامه داشت تا آنجا که پرهای پر از خون را
ملائک، شستشو دادند در تاب و تب جویت
که در محدودۀ جغرافیای درد از آن پس
نمایان میشود مرزِ کبودیهای بازویت
نه ... بی فهمِ تو فهمِ کربلا ممکن نخواهد شد
که روشن مانده مصباح الهدی با شور و سوسویت
کمی آرامتر برخیز از این آخرین سجده!
که میلرزد دلِ عالم، به لرزشهای زانویت
تو باشی نخلهای بی رمق آرام میگیرند
کبوترهای چاهی میپرند از دورها سویت
کشاندی تا هوای چادرت دلهای زخمی را
دوا کن دردها را تا ابد با نوشدارویت!
-
خون خروشان
آشفته و تبدار و برافروختهاند
در آتش اشتیاق تو سوختهاند
امروز فرشتهها به گنجینۀ عرش
از خون خروشان تو اندوختهاند
-
جزیرۀ خون
آشفتگی از نگاه مجنون پیداست
از آتش گونههای گلگون پیداست
از دورترین نقطه به او خیره شوید
مانند جزیرهای که در خون پیداست
-
پرواز به آزادگیات میبالد
دریای دلت راهی ساحلها شد
دست تو کلید حل مشکلها شد
پرواز به آزادگیات میبالد
عشقت سند سلامت دلها شد
-
کتاب عاشورا
یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند
برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند
میخواست خدا کتاب عاشورا را
با دست به خون نشسته شیرازه کند
فهم کربلا
گره خورده است قلب آسمان بر تار گیسویت
معین میشود تکلیف محشر، با ترازویت
نفسهایت معطر کرد دنیای نجابت را
شبی که شیشۀ عمر زمین پر میشد از بویت
خدا میخواست در زیباترین نقاشی خلقت
به تصویر آورد قدیسهها را با قلم مویت
بهشتی ساخت تا قفل و کلیدش دست تو باشد
بیفتد هر چه میدان است، دست چرخش گویت
سلام ای کوثر جوشنده! ای دریای آرامش!
زمین سر میگذارد شب به شب روی پر قویت
سلام ای مادرِ سرچشمههای یازده گانه!
که جاری میشوند از پایِ لبهای ثناگویت
غریبی ... رازناکی ... لیله القدر پیمبرها!
شده عالَم پر از آهنگ یاقدوس ... و یاهویت
قرار این است: تو ام ابیها باشی از امشب
که بوسه میزند پیغمبری بر دست و بر رویت
نهان کردهاست در چتر عبایش یک شب ابری
تو را ای یاس! با پروانههای باغ شب بویت
چه خاموشانه میگریی! چه معصومانه میخندی!
نیاوردند کل رنجها یک خم به ابرویت
قلم با خط میخی مینویسد شرح حالت را
در و دیوارها هستند با من ماجراجویت
پراندی سینه سرخ زخمیات را در دل تاریخ
ادامه داشت این پرواز تا کوچ پرستویت
ادامه داشت تا آنجا که پرهای پر از خون را
ملائک، شستشو دادند در تاب و تب جویت
که در محدودۀ جغرافیای درد از آن پس
نمایان میشود مرزِ کبودیهای بازویت
نه ... بی فهمِ تو فهمِ کربلا ممکن نخواهد شد
که روشن مانده مصباح الهدی با شور و سوسویت
کمی آرامتر برخیز از این آخرین سجده!
که میلرزد دلِ عالم، به لرزشهای زانویت
تو باشی نخلهای بی رمق آرام میگیرند
کبوترهای چاهی میپرند از دورها سویت
کشاندی تا هوای چادرت دلهای زخمی را
دوا کن دردها را تا ابد با نوشدارویت!
سلام ای مادرِ سرچشمههای یازده گانه