- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۸/۰۲
- بازدید: ۱۶۰۶
- شماره مطلب: ۱۹۱۷
-
چاپ
شام غریبان
کاروان و لحظههای آخرش، دیدهی به خاک و خون شناورش
میرسد به آسمان بیسر و ... پیکر هزاروچند اخترش
میرسد به انتهای نیزهها، با سری به دست بادها رها
این فرازها و آن فرودها، سنگ میشوند در برابرش
اَم حَسبتَ ... طشتها و نالهها ام حَسبتَ ... مستی پیالهها
در خرابههای لب رمق چه شد؟ روی دست لالههای پرپرش
اَم حَسبتَ ... کهف والرّقیم را، اَم حَسبتَ ... حیرتی عظیم را
آب و خاک و آتش و نسیم را، میبرد تمام جاده با سرش
بر کتیبههای سرخ آسمان، لابلای اشکهای قدسیان
سوره سوره آیه آیه حکشده، مصحف گلوی پاک اصغرش
چشم اسبهای خسته مانده است، پشت حیرت نقابها هنوز
ماه را ندیدهاند بر زمین، میدوند اگر به روی پیکرش
***
میکند نهان میان خیمهها، تا همیشه هر دلشکسته را
بوی اشکهای تازه میوزد، از لباس نیمه سوز خواهرش
کاروان، هزار سال راه را ... آه کودکان بیپناه را ...
با خودش رسانده پای روضهها، مشق میکند به قلب دفترش
-
خون خروشان
آشفته و تبدار و برافروختهاند
در آتش اشتیاق تو سوختهاند
امروز فرشتهها به گنجینۀ عرش
از خون خروشان تو اندوختهاند
-
جزیرۀ خون
آشفتگی از نگاه مجنون پیداست
از آتش گونههای گلگون پیداست
از دورترین نقطه به او خیره شوید
مانند جزیرهای که در خون پیداست
-
پرواز به آزادگیات میبالد
دریای دلت راهی ساحلها شد
دست تو کلید حل مشکلها شد
پرواز به آزادگیات میبالد
عشقت سند سلامت دلها شد
-
کتاب عاشورا
یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند
برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند
میخواست خدا کتاب عاشورا را
با دست به خون نشسته شیرازه کند
شام غریبان
کاروان و لحظههای آخرش، دیدهی به خاک و خون شناورش
میرسد به آسمان بیسر و ... پیکر هزاروچند اخترش
میرسد به انتهای نیزهها، با سری به دست بادها رها
این فرازها و آن فرودها، سنگ میشوند در برابرش
اَم حَسبتَ ... طشتها و نالهها ام حَسبتَ ... مستی پیالهها
در خرابههای لب رمق چه شد؟ روی دست لالههای پرپرش
اَم حَسبتَ ... کهف والرّقیم را، اَم حَسبتَ ... حیرتی عظیم را
آب و خاک و آتش و نسیم را، میبرد تمام جاده با سرش
بر کتیبههای سرخ آسمان، لابلای اشکهای قدسیان
سوره سوره آیه آیه حکشده، مصحف گلوی پاک اصغرش
چشم اسبهای خسته مانده است، پشت حیرت نقابها هنوز
ماه را ندیدهاند بر زمین، میدوند اگر به روی پیکرش
***
میکند نهان میان خیمهها، تا همیشه هر دلشکسته را
بوی اشکهای تازه میوزد، از لباس نیمه سوز خواهرش
کاروان، هزار سال راه را ... آه کودکان بیپناه را ...
با خودش رسانده پای روضهها، مشق میکند به قلب دفترش