- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۲۲
- بازدید: ۴۴۹۷
- شماره مطلب: ۱۸۴۲
-
چاپ
زینبا دارم وصیّت با تو من
در دم آخر، علیّ مرتضی
گفت با زینب به صد شور و نوا
زینبا، عمرم به پایان آمده
وعدۀ دیدار جانان آمده
زینبا دارم وصیّت با تو من
گوش دل بگشا و بشنو این سخن
چون حسینم از جفا، بی سر شود
پیکرش صد پاره از خنجر شود
چون در آن صحرا ندارد مادری
طفلهایش را بکن جمع آوری
با اسیران بلا ای بی پناه
چون رسیدی در میان قتلگاه
جای من روی نکویش را ببوس
گر ندارد سر، گلویش را ببوس
از پس مرگ من ای زار حزین
هستی اندر پردۀ عصمت مکین
لیک اندر کربلا مضطر شوی
از جفا بی چادر و معجر شوی
گوئیا میبینم از آرام جان
در همین کوفه ز جور کوفیان
با دف و چنگ و نی و مضمارها
میبرندت بر سر بازارها
دیگر از ذاکر مگو از شهر شام
قصّه کوته، ختم کن اینجا کلام
زینبا دارم وصیّت با تو من
در دم آخر، علیّ مرتضی
گفت با زینب به صد شور و نوا
زینبا، عمرم به پایان آمده
وعدۀ دیدار جانان آمده
زینبا دارم وصیّت با تو من
گوش دل بگشا و بشنو این سخن
چون حسینم از جفا، بی سر شود
پیکرش صد پاره از خنجر شود
چون در آن صحرا ندارد مادری
طفلهایش را بکن جمع آوری
با اسیران بلا ای بی پناه
چون رسیدی در میان قتلگاه
جای من روی نکویش را ببوس
گر ندارد سر، گلویش را ببوس
از پس مرگ من ای زار حزین
هستی اندر پردۀ عصمت مکین
لیک اندر کربلا مضطر شوی
از جفا بی چادر و معجر شوی
گوئیا میبینم از آرام جان
در همین کوفه ز جور کوفیان
با دف و چنگ و نی و مضمارها
میبرندت بر سر بازارها
دیگر از ذاکر مگو از شهر شام
قصّه کوته، ختم کن اینجا کلام
سلام بر بانوی صبر ، زینب کبری (س)