- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۲۰
- بازدید: ۳۱۰۴
- شماره مطلب: ۱۸۳۰
-
چاپ
صحبت از کوفه و بازار و اسیری کردی
خانه با رفتنت این بار به هم ریخته است
شهر بی حیدر کرار به هم ریخته است
پدرم نبض زمان بودی و با رفتن تو
سحر و روزه و افطار به هم ریخته است
هرکسی دید پدر، حال مرا گفت به خویش:
دختر فاطمه بسیار به هم ریخته است
بستر خالی تو گوشۀ این خانه پدر
علتی شد که پرستار به هم ریخته است
بودنت مایۀ آرامش و آسایش بود
حال با رفتن تو کار به هم ریخته است
حَسَن غمزده را بیشتر از زخم سرت
قصۀ سینه و مسمار به هم ریخته است
حرفی از کوچه نباید بشود پیش حسین
چون که با گفتنش هر بار به هم ریخته است
صحبت از کوفه و بازار و اسیری کردی
از همان لحظه علمدار به هم ریخته است
گفتهای کوفه میآرند مرا طوری که
همۀ کوچه و بازار به هم ریخته است
-
صدای هلهله و تشنگی و کاسۀ آب
میان حجره غریبانه دست و پا میزد
همان که روضهاش آتش به جان ما میزد
میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
-
آفتاب قدیمی دنیا
ای ز روی تو روی حق پیدا
آفتاب قدیمی دنیا
ای که دریاست پیش تو قطره
ای نمی از کرامتت، دریا
-
وجود من از داغ کربلا خشکید
نگاه چشم ترم کل صحنهها را دید
در این میان فقط از دست زجر میترسید
اگرچه سینهام از هرم زهر میسوزد
ولی وجود من از داغ کربلا خشکید
-
آرامگاه لالههای پرپر
کاش اینجا داشت تکه سایه بانی لااقل
کاش میدادند بر گریه زمانی لااقل
کاشکی میشد بریزی آب بر قبر حسن
کاش اینجا داشت شبها روضهخوانی لااقل
صحبت از کوفه و بازار و اسیری کردی
خانه با رفتنت این بار به هم ریخته است
شهر بی حیدر کرار به هم ریخته است
پدرم نبض زمان بودی و با رفتن تو
سحر و روزه و افطار به هم ریخته است
هرکسی دید پدر، حال مرا گفت به خویش:
دختر فاطمه بسیار به هم ریخته است
بستر خالی تو گوشۀ این خانه پدر
علتی شد که پرستار به هم ریخته است
بودنت مایۀ آرامش و آسایش بود
حال با رفتن تو کار به هم ریخته است
حَسَن غمزده را بیشتر از زخم سرت
قصۀ سینه و مسمار به هم ریخته است
حرفی از کوچه نباید بشود پیش حسین
چون که با گفتنش هر بار به هم ریخته است
صحبت از کوفه و بازار و اسیری کردی
از همان لحظه علمدار به هم ریخته است
گفتهای کوفه میآرند مرا طوری که
همۀ کوچه و بازار به هم ریخته است