- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
- بازدید: ۳۹۰۰
- شماره مطلب: ۱۸۲۹
-
چاپ
پیش نگاه زینب گریان به خون نشست
ماه جمال قبلۀ ایمان به خون نشست
شمس رخ حقیقت عرفان به خون نشست
دیو تباهی آمد و یک سجده را شکست
آیینۀ کرامت انسان به خون نشست
بر سینۀ نمازگذاران نشسته داغ
روح نماز و کعبۀ ایمان به خون نشست
حور و ملک، فرشته و جن، نوحهگر شدند
دریا و کوه و دشت و بیابان به خون نشست
توحید جوی دهر، یدالله بت شکن
از مکر و کینه توزی شیطان به خون نشست
کعبه بیا، زیارت مولود خود نما
کن سجدهای، که جلوۀ یزدان به خون نشست
صبح وصال او چو دمید آسمان سرخ
گفتا: سحرگه شب هجران به خون نشست
رخسارهاش چو ماه شفق گونهای شده
مهتاب پیر گوشۀ ویران به خون نشست
با سائلان غمزده، این ماجرا بگو
مرد غریب صاحب همیان به خون نشست
شیر آورید و شیر خدا را دعا کنید
آن مهربان جمع یتیمان به خون نشست
میخواست روی پای خودش ره رود، نشد
پیش نگاه زینب گریان به خون نشست
کوفه، مدینه گشته و محراب، کوچهاش
یاس کبود، بین گلستان به خون نشست
روزی که حرمتش به مدینه شکسته شد
خورد او زمین و دید که قرآن به خون نشست
با خاطرات چادر خاکی همسرش
تنهاترین مسافر دوران به خون نشست
-
بهار غم
بچهها بازم محرم اومده
عید ما با بهار غم اومده
بچهها خیمۀ ماتم بزنید
همگی به سینه محکم بزنید
-
درد فراق
هوای کهنۀ این شهر تازه دم کرده
گناهکاریمان «تنزل النقم» کرده
«ظلمت نفسی» ما را شنید دلبر و گفت:
امان ز نفس کسی که به خود ستم کرده
-
هنوز پر زدنم سوی کربلا سخت است
قسم به عشق، جدایی ز آشنا سخت است
جدایی از سحر و محفل دعا سخت است
برای دیدۀ شب زندهدار خود گریم
قسم به اشک سحر، دوری از بکا سخت است
-
محرم صادق
دلم هوای بقیع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره بیرق مشکی به دست دل گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق
پیش نگاه زینب گریان به خون نشست
ماه جمال قبلۀ ایمان به خون نشست
شمس رخ حقیقت عرفان به خون نشست
دیو تباهی آمد و یک سجده را شکست
آیینۀ کرامت انسان به خون نشست
بر سینۀ نمازگذاران نشسته داغ
روح نماز و کعبۀ ایمان به خون نشست
حور و ملک، فرشته و جن، نوحهگر شدند
دریا و کوه و دشت و بیابان به خون نشست
توحید جوی دهر، یدالله بت شکن
از مکر و کینه توزی شیطان به خون نشست
کعبه بیا، زیارت مولود خود نما
کن سجدهای، که جلوۀ یزدان به خون نشست
صبح وصال او چو دمید آسمان سرخ
گفتا: سحرگه شب هجران به خون نشست
رخسارهاش چو ماه شفق گونهای شده
مهتاب پیر گوشۀ ویران به خون نشست
با سائلان غمزده، این ماجرا بگو
مرد غریب صاحب همیان به خون نشست
شیر آورید و شیر خدا را دعا کنید
آن مهربان جمع یتیمان به خون نشست
میخواست روی پای خودش ره رود، نشد
پیش نگاه زینب گریان به خون نشست
کوفه، مدینه گشته و محراب، کوچهاش
یاس کبود، بین گلستان به خون نشست
روزی که حرمتش به مدینه شکسته شد
خورد او زمین و دید که قرآن به خون نشست
با خاطرات چادر خاکی همسرش
تنهاترین مسافر دوران به خون نشست
شیر آورید و شیر خدا را دعا کنید آن مهربان جمع یتیمان به خون نشست سلام بر شیر خدا