- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۳/۱۶
- بازدید: ۴۷۷۳
- شماره مطلب: ۱۷۸۲
-
چاپ
به مناسبت ولادت امام زمان (عج)
یک نور شد حسین و، یک نور مجتبی شد
پیش از شروع خلقت، قبل از وجود آدم
وقتی نبود حوا، وقتی نبود آدم
تاریک بود و خاموش، حق مانده بود با حق
در هیچ محض، تنها، در آن سکوت مطلق
ناگاه از آن سیاهی، زد شعلهای شراره
روشن شد عرش اعلی، با چارده ستاره
از بین انجمن سبز، میشد یکی پیمبر
یک نور فاطمه شد، یک نور نیز حیدر
یک نور شد حسین و، یک نور مجتبی شد
از مابقی انوار، خلق امامها شد
جمع ائمه بودند، خندید حق و آنگاه
اینگونه شد مقدر، باشی بقیه الله
یک گل که عطر و بویش، از عرش میشود حس
یک شاخۀ گل یاس، اما به رنگ نرگس
چشمت کشیده میشد، با رنگ دلربایی
دست تو را خدا ساخت، بهر گره گشایی
مثل هزار و یک شب، هر تار گیسویت شد
تو آمدی و قبله، محراب ابرویت شد
پیشانی بلندت، خورشید فاطمی بود
پایان طرح رویت، یک خال هاشمی بود
دل برد از خدا هم، خال سیاهت آقا
مبهوت کرد ما را، برق نگاهت آقا
در پیش روی ماهت، ابری کشیده میشد
تو پشت ابر و تنها، نور تو دیده میشد
آن روز نامتان را، نعم الامیر کردند
در پیچ و تاب زلفت، ما را اسیر کردند
بعد از تولد تو هنگام خلقت ماست
دَم دادی و تن ما، از خاک تیره برخاست
مازاد خاک پایت، این قد و قامتم شد
دستان ماهر تو، معمار خلقتم شد
تو پادشاه آغاز، من تا ابد گدایت
تو حضرت سلیمان من مور زیر پایت
دیر آمدیم و گقتند، رفتی میان صحرا
بیچاره من ... کجایی آقای آسمانها؟
عمری در انتظارم، با دستهای خالی
یکبار هم نگاهی مولا به این حوالی
من بی لیاقت اما، تو با لیاقتم کن
من غرق استغاثه، آقا اجابتم کن
تو از تبار باران، من اوج تشنه کامی
تو آخر رفاقت، من اوج بی مرامی
تا کی به تن کنیم این، پیراهن ریا را؟
در فکر تو نبودیم، آقا ببخش ما را
وقتی که تو نباشی، چه نوشی و چه عیشی
برگرد بی قرارم، ای دلبر قریشی
باز این دل هوایی، گم کرد دست و پا را
دل می رود ز دستم، صاحب دلان خدا را
به مناسبت ولادت امام زمان (عج)
یک نور شد حسین و، یک نور مجتبی شد
پیش از شروع خلقت، قبل از وجود آدم
وقتی نبود حوا، وقتی نبود آدم
تاریک بود و خاموش، حق مانده بود با حق
در هیچ محض، تنها، در آن سکوت مطلق
ناگاه از آن سیاهی، زد شعلهای شراره
روشن شد عرش اعلی، با چارده ستاره
از بین انجمن سبز، میشد یکی پیمبر
یک نور فاطمه شد، یک نور نیز حیدر
یک نور شد حسین و، یک نور مجتبی شد
از مابقی انوار، خلق امامها شد
جمع ائمه بودند، خندید حق و آنگاه
اینگونه شد مقدر، باشی بقیه الله
یک گل که عطر و بویش، از عرش میشود حس
یک شاخۀ گل یاس، اما به رنگ نرگس
چشمت کشیده میشد، با رنگ دلربایی
دست تو را خدا ساخت، بهر گره گشایی
مثل هزار و یک شب، هر تار گیسویت شد
تو آمدی و قبله، محراب ابرویت شد
پیشانی بلندت، خورشید فاطمی بود
پایان طرح رویت، یک خال هاشمی بود
دل برد از خدا هم، خال سیاهت آقا
مبهوت کرد ما را، برق نگاهت آقا
در پیش روی ماهت، ابری کشیده میشد
تو پشت ابر و تنها، نور تو دیده میشد
آن روز نامتان را، نعم الامیر کردند
در پیچ و تاب زلفت، ما را اسیر کردند
بعد از تولد تو هنگام خلقت ماست
دَم دادی و تن ما، از خاک تیره برخاست
مازاد خاک پایت، این قد و قامتم شد
دستان ماهر تو، معمار خلقتم شد
تو پادشاه آغاز، من تا ابد گدایت
تو حضرت سلیمان من مور زیر پایت
دیر آمدیم و گقتند، رفتی میان صحرا
بیچاره من ... کجایی آقای آسمانها؟
عمری در انتظارم، با دستهای خالی
یکبار هم نگاهی مولا به این حوالی
من بی لیاقت اما، تو با لیاقتم کن
من غرق استغاثه، آقا اجابتم کن
تو از تبار باران، من اوج تشنه کامی
تو آخر رفاقت، من اوج بی مرامی
تا کی به تن کنیم این، پیراهن ریا را؟
در فکر تو نبودیم، آقا ببخش ما را
وقتی که تو نباشی، چه نوشی و چه عیشی
برگرد بی قرارم، ای دلبر قریشی
باز این دل هوایی، گم کرد دست و پا را
دل می رود ز دستم، صاحب دلان خدا را
در این مصرع فرمودید : روشن شد عرش اعلی، با چارده ستاره ولی من در کتابی خواندم که اول خداوند چهارده معصوم را خلق کرد و بعد عرش را !
سلام اولا روایات مختلف است ثانیا ما فقط شعر را نقل می کنیم و به شاعر دسترسی نداریم.