- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۸/۰۳
- بازدید: ۲۱۵۱
- شماره مطلب: ۱۶۲۸
-
چاپ
خون این باغ گردن ِ پاییز
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمار خیمهها باشی
حکمت این بود روی نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
چقدر گریه کردی آقاجان!
مژههایت به زحمت افتادند
قمری قطعه قطعه را دیدی
نالههایت به لکنت افتادند
سربریدند پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
علم با شکوه ساقی را؟
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمیبری از یاد
تا قیام ِ قیامت آقاجان
خیزران را نمیبری از یاد
خون این باغ، گردن ِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان میشد
چه خبر بود دور ِطشت طلا
عمهات داشت نصف ِ جان میشد
کاش مادر تو را نمیزایید!
گله از دست ِ زندگی داری
دیدن آب، آتشت میزد
دل خونی ز تشنگی داری
تا نگاهت به دشنهای میخورد
جگرت درد میگرفت آقا
تا جوانی رشید میدیدی
کمرت درد میگرفت آقا
جمل شام پیش ِ رویت بود
خطبهات تیغ ذوالفقارت بود
«السلام علیک یا عطشان»
ذکر لبهای روضه دارت بود
پدرت خواند از سر نیزه
تا ببینند اهل قرآنید
عاقبت کاخ شام ثابت کرد
که شما مردمی مسلمانید!
سوخت عمامهات، بمیرم من
سوختن ارث ِ مادری شماست
گرچه در بندی از تو میترسند
علتش خوی ِ حیدری شماست
خون خورشید در رگت جاری
از بنی هاشمی، یلی هستی
دستهای تو را به هم بستند
هرچه باشد توهم علی هستی
کاش میمُردم و نمیخواندم
سر بازارها تو را بردند
نیزهداران عبای دوشت را
جای سوغات کربلا بردند
-
شهر علی نشناخت بانوی خودش را
بالم شکسته، از پرم چیزی نگویم
از کوچ پر دردسرم چیزی نگویم
طوفان سختی باغمان را زیر و رو کرد
از لالههای پرپرم چیزی نگویم
-
استاد درس رزم علمدار کربلا
شاهنشه اریکۀ قدرت اباالحسن
اسطورۀ صلابت و غیرت اباالحسن
یا والی الولی، ید حق، بندۀ خلف
یا مظهر العجایب عالم، شه نجف
-
فصل بلوغ شیعه یقیناً محرم است
در کوچهها، نسیم بهشت محرم است
این شهر بی مجالس روضه، جهنم است
پیراهن سیاه عزاداری شما
زیباترین تجلی عشق مجسم است
-
شرمندهام نمردهام از رنج روضهها
آه دلم به آینه زنگار میزند
پیراهن وصال، تنش زار میزند
عمرم، جوانیام، همه خرج گناه شد
این گریهها زیان مرا جار میزند
خون این باغ گردن ِ پاییز
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمار خیمهها باشی
حکمت این بود روی نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
چقدر گریه کردی آقاجان!
مژههایت به زحمت افتادند
قمری قطعه قطعه را دیدی
نالههایت به لکنت افتادند
سربریدند پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
علم با شکوه ساقی را؟
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمیبری از یاد
تا قیام ِ قیامت آقاجان
خیزران را نمیبری از یاد
خون این باغ، گردن ِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان میشد
چه خبر بود دور ِطشت طلا
عمهات داشت نصف ِ جان میشد
کاش مادر تو را نمیزایید!
گله از دست ِ زندگی داری
دیدن آب، آتشت میزد
دل خونی ز تشنگی داری
تا نگاهت به دشنهای میخورد
جگرت درد میگرفت آقا
تا جوانی رشید میدیدی
کمرت درد میگرفت آقا
جمل شام پیش ِ رویت بود
خطبهات تیغ ذوالفقارت بود
«السلام علیک یا عطشان»
ذکر لبهای روضه دارت بود
پدرت خواند از سر نیزه
تا ببینند اهل قرآنید
عاقبت کاخ شام ثابت کرد
که شما مردمی مسلمانید!
سوخت عمامهات، بمیرم من
سوختن ارث ِ مادری شماست
گرچه در بندی از تو میترسند
علتش خوی ِ حیدری شماست
خون خورشید در رگت جاری
از بنی هاشمی، یلی هستی
دستهای تو را به هم بستند
هرچه باشد توهم علی هستی
کاش میمُردم و نمیخواندم
سر بازارها تو را بردند
نیزهداران عبای دوشت را
جای سوغات کربلا بردند