- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۲/۰۲
- بازدید: ۴۰۴۲
- شماره مطلب: ۱۵۳۷
-
چاپ
مادر سلطان عشق و زینب کبری (س)
اشک میریزد که شاید عقدههایش وا شود
روضه میخواند دوباره مجلسی بر پا شود
این همان بانوی والایی است که روزیش شده
مادر سلطان عشق و زینب کبری شود
تا که مولا خواستگاری کرد از او با خویش گفت
شک ندارم بهتر از این شوهری پیدا شود!
بارها شد نیمه شبها رفت با زینب بقیع
خوش به حالش روزیاش شد زائر زهرا شود
با ادب بودن درِِ این خانه بی پاسخ نماند
قسمت این فاطمه شد مادر سقا شود
با اباالفضلش دمادم صحبتش این بود که
او بزرگش کرده تا که نوکر آقا شود
با همان قد خمیده با همان چشم ضعیف
هرکجا میخواست پیش پای زینب پا شود
لحظهای کافیست تا چشمش بیافتد به رباب
اشک میریزد به قدری که زمین دریا شود
حرف از شش ماهه و تیر و گلوی او نزن
قامتی دیگر ندارد تا که از غم تا شود
چار قبری که کشیده چار گوشش پرچم است
پس بگو شش گوشهای را هم بکش زیبا شود
کی توانی گفت قبر ماه را کوچک بکش
وای اگر که راز قد ماه او افشا شود
چشم او افتاده به فرزند عباسش ولی
فکر این راهم نمیکرده که بی بابا شود
این پسر جای پدر گشته عصای دست او
وقت مغرب شد دگر از خاک باید پا شود
-
صدای هلهله و تشنگی و کاسۀ آب
میان حجره غریبانه دست و پا میزد
همان که روضهاش آتش به جان ما میزد
میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
-
آفتاب قدیمی دنیا
ای ز روی تو روی حق پیدا
آفتاب قدیمی دنیا
ای که دریاست پیش تو قطره
ای نمی از کرامتت، دریا
-
وجود من از داغ کربلا خشکید
نگاه چشم ترم کل صحنهها را دید
در این میان فقط از دست زجر میترسید
اگرچه سینهام از هرم زهر میسوزد
ولی وجود من از داغ کربلا خشکید
-
آرامگاه لالههای پرپر
کاش اینجا داشت تکه سایه بانی لااقل
کاش میدادند بر گریه زمانی لااقل
کاشکی میشد بریزی آب بر قبر حسن
کاش اینجا داشت شبها روضهخوانی لااقل
مادر سلطان عشق و زینب کبری (س)
اشک میریزد که شاید عقدههایش وا شود
روضه میخواند دوباره مجلسی بر پا شود
این همان بانوی والایی است که روزیش شده
مادر سلطان عشق و زینب کبری شود
تا که مولا خواستگاری کرد از او با خویش گفت
شک ندارم بهتر از این شوهری پیدا شود!
بارها شد نیمه شبها رفت با زینب بقیع
خوش به حالش روزیاش شد زائر زهرا شود
با ادب بودن درِِ این خانه بی پاسخ نماند
قسمت این فاطمه شد مادر سقا شود
با اباالفضلش دمادم صحبتش این بود که
او بزرگش کرده تا که نوکر آقا شود
با همان قد خمیده با همان چشم ضعیف
هرکجا میخواست پیش پای زینب پا شود
لحظهای کافیست تا چشمش بیافتد به رباب
اشک میریزد به قدری که زمین دریا شود
حرف از شش ماهه و تیر و گلوی او نزن
قامتی دیگر ندارد تا که از غم تا شود
چار قبری که کشیده چار گوشش پرچم است
پس بگو شش گوشهای را هم بکش زیبا شود
کی توانی گفت قبر ماه را کوچک بکش
وای اگر که راز قد ماه او افشا شود
چشم او افتاده به فرزند عباسش ولی
فکر این راهم نمیکرده که بی بابا شود
این پسر جای پدر گشته عصای دست او
وقت مغرب شد دگر از خاک باید پا شود