- تاریخ انتشار: ۱۳۹۱/۰۹/۲۸
- بازدید: ۲۹۳۷
- شماره مطلب: ۱۵۰
-
چاپ
طفل بی گناه
... و بازهم گذرش سوی قتلگاه افتاد
کنار نعش پدر اشک او به راه افتاد
سه سالهای که تمام تنش کبود شده
دوباره روی تنش یک رد سیاه افتاد
همین که فاطمه آن نیمه شب صدایش کرد
بدون آنکه بفهمد که بین راه افتاد
مگر چه ضربۀ سختی به صورتش خورده
که وقت دیدنش عمه به اشتباه افتاد
چه کرده بود مگر؟ کل کاروان دیدند
که موی سوختهاش دست یک سپاه افتاد
گه ورود به کوفه به خاطرش آمد
که یادگار عمو بین خیمهگاه افتاد
به روی نیزه پدر را نگاه میکرد و ....
.... به سینه میزد و میگفت آه آه، افتاد
کنار چشم پدر دست بسته در این راه
هزار مرتبه این طفل بی گناه افتاد
-
صدای هلهله و تشنگی و کاسۀ آب
میان حجره غریبانه دست و پا میزد
همان که روضهاش آتش به جان ما میزد
میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
-
آفتاب قدیمی دنیا
ای ز روی تو روی حق پیدا
آفتاب قدیمی دنیا
ای که دریاست پیش تو قطره
ای نمی از کرامتت، دریا
-
وجود من از داغ کربلا خشکید
نگاه چشم ترم کل صحنهها را دید
در این میان فقط از دست زجر میترسید
اگرچه سینهام از هرم زهر میسوزد
ولی وجود من از داغ کربلا خشکید
-
آرامگاه لالههای پرپر
کاش اینجا داشت تکه سایه بانی لااقل
کاش میدادند بر گریه زمانی لااقل
کاشکی میشد بریزی آب بر قبر حسن
کاش اینجا داشت شبها روضهخوانی لااقل
طفل بی گناه
... و بازهم گذرش سوی قتلگاه افتاد
کنار نعش پدر اشک او به راه افتاد
سه سالهای که تمام تنش کبود شده
دوباره روی تنش یک رد سیاه افتاد
همین که فاطمه آن نیمه شب صدایش کرد
بدون آنکه بفهمد که بین راه افتاد
مگر چه ضربۀ سختی به صورتش خورده
که وقت دیدنش عمه به اشتباه افتاد
چه کرده بود مگر؟ کل کاروان دیدند
که موی سوختهاش دست یک سپاه افتاد
گه ورود به کوفه به خاطرش آمد
که یادگار عمو بین خیمهگاه افتاد
به روی نیزه پدر را نگاه میکرد و ....
.... به سینه میزد و میگفت آه آه، افتاد
کنار چشم پدر دست بسته در این راه
هزار مرتبه این طفل بی گناه افتاد