- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۱۲
- بازدید: ۲۴۵۰
- شماره مطلب: ۱۴۳۳
-
چاپ
نای و نی
آسمان حالت سرخـآبی دلبازی داشت
باز در سینۀ خود قصۀ پروازی داشت
از سواری که لبش تشنۀ زیبایی بود
و غزالی که پر از حس غزلبازی، داشت -
رو به یک معرکه گرگـآدم مومن!! میرفت
جرمش این بود که چشمان پر از نازی داشت
یک دلِ راضی پر میزد و دنبال خودش،
آه! یک خیمه دلِ کوچک ناراضی داشت
قصۀ عشق مگر میشد از این عریانتر؟
او چرا باز در اعماق گلو رازی داشت؟
بند بند دل نی در رگ او میلرزید
او که در نی نی چشمانش آوازی داشت
خونش آرام به مرغان مهاجر فهماند:
عشق سیمای سفید غلط اندازی داشت
قصهاش پشت پریشانی شب پایان یافت
آه از قصۀ زینب که چه آغازی داشت! ...
-
سه ساله دختر که زدن نداره
زدن نداره
دختری که رمق به تن نداره
راه میرم آروماین پا که نای دویدن نداره
-
نامت غزل را محو نوری در ازل کرد
با نان و خرما میرسی، من هم یتیمم
اما نه خرما، مست دستان کریمم
میزد به پایت بوسه لبهای مدینه
ای خوش به حال نیمه شبهای مدینه
-
غم عشقت بیابان پرورم کرد
من از مشهد، من از تبریز، از شیراز و کرمانم
من از ری، اصفهان، از رشت، از اهواز و تهرانم
نمیدانم کجایی هستم، اما خوب میدانم
هوایی هستم و آوارهای در مرز مهرانم
-
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
میروی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود
با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا
ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود
نای و نی
آسمان حالت سرخـآبی دلبازی داشت
باز در سینۀ خود قصۀ پروازی داشت
از سواری که لبش تشنۀ زیبایی بود
و غزالی که پر از حس غزلبازی، داشت -
رو به یک معرکه گرگـآدم مومن!! میرفت
جرمش این بود که چشمان پر از نازی داشت
یک دلِ راضی پر میزد و دنبال خودش،
آه! یک خیمه دلِ کوچک ناراضی داشت
قصۀ عشق مگر میشد از این عریانتر؟
او چرا باز در اعماق گلو رازی داشت؟
بند بند دل نی در رگ او میلرزید
او که در نی نی چشمانش آوازی داشت
خونش آرام به مرغان مهاجر فهماند:
عشق سیمای سفید غلط اندازی داشت
قصهاش پشت پریشانی شب پایان یافت
آه از قصۀ زینب که چه آغازی داشت! ...