- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۵/۰۶
- بازدید: ۳۵۷۴
- شماره مطلب: ۱۴۱۸
-
چاپ
زبان حال قاسم ابن الحسن (ع) با محبوبش امام حسین (ع)
بیقرار
من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با عشق
بعد از اذانش یا حسینی خواند در گوشم
در چشمهایت ای عمو جان! کربلا دیدم
وقتی گرفتی لحظۀ اول در آغوشم
بگذار من هم در صف دلدادگان باشم
نام مرا هم در میان عاشقان بنویس
بعد از علی اکبر گمانم نوبت من شد
پیش جوان اسمی هم از این نوجوان بنویس
از من عموجان در گذر، فرقی نخواهد کرد
حتی اگر از من بگیرد عمه شمشیرم
بی تو نمیمانم... خودت هم خوب میدانی
فردا ببینم نیستی از غصه میمیرم
میدانم اکنون در دل پاکت چه غوغایی است
قربانیت وقتی که میراث حسن باشد
میدانم اذنم میدهی اشکت که پایان یافت
خط حسن وقتی که در دستان من باشد
حال عجیبی شد میان ماندن و رفتن
بین نگاه تو وَ قلب خود پریشانم
جان دادنم را کاشکی میشد نبینی تو
تا بیش از این آن قلب نازک را نلرزانم
نام تورا بردم زدم از خیمهها بیرون
از شوق حتی بند این نعلین وا مانده
بند گریبان مرا وا کن که این میدان
این بار مست سینه چاکت را فراخوانده
هم جوشنم شد، هم توانم داد با عطرش
شالی که روی شانهام انداختی با عشق
شمشیر در دستم چه حیدروار میچرخد
از من چه مرد بینظیری ساختی با عشق
فرزند زهرا! تا نظر بر دشمنت کردم
خون علی انگار در قلبم به جوش آمد
عباس با هر ضربهام تکبیر سر میداد
روح الامین هم لافتی گو در خروش آمد
باید بترسد لشکری وقتی دل حیدر
در سینۀ فرزند سردار جمل باشد
باید بلرزد بر خود از شمشیر آن شیری
شیری که پیشش مرگ شیرین چون عسل باشد
آخر به رسم خویش جنگیدند، تا دیدند
دیگر نمانده آن طرف با من هماوردی
پیکار این مردم عموجان! با جوانمردان
در رسمشان راهی ندارد غیر نامردی
هرچند سنگ از هر طرف سوی تنم بارید
جان و تن قاسم بلا گردان تو آقا
سنگ است و پیشانی، لب ودندان، ... به پیغمبر
این یک بلا سخت است، دور از جان تو آقا
زیر سم این اسبها کردم صبوری تا
یک وقت ناراحت نگردد قلب محبوبم
پاهایشان خیلی نخورده بر تنم محکم
یک درد معمولی است باور کن عمو! خوبم
خوبم عمو! اما امان از سینۀ مجروح
این درد کامل مرد را از پا میاندازد
مخصوصاً آن نعلی که آمد روی پهلویم
هی بر لبانم ذکر یا زهرا میاندازد
احلی... حدیث چشمهای مهربانت بود
آری تو طعم مرگ را پیشم عسل کردی
حتی دهان زخمهایم نیز شیرین شد
وقتی مرا مثل علی اکبر بغل کردی
-
سه ساله دختر که زدن نداره
زدن نداره
دختری که رمق به تن نداره
راه میرم آروماین پا که نای دویدن نداره
-
نامت غزل را محو نوری در ازل کرد
با نان و خرما میرسی، من هم یتیمم
اما نه خرما، مست دستان کریمم
میزد به پایت بوسه لبهای مدینه
ای خوش به حال نیمه شبهای مدینه
-
غم عشقت بیابان پرورم کرد
من از مشهد، من از تبریز، از شیراز و کرمانم
من از ری، اصفهان، از رشت، از اهواز و تهرانم
نمیدانم کجایی هستم، اما خوب میدانم
هوایی هستم و آوارهای در مرز مهرانم
-
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
میروی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود
با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا
ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود
زبان حال قاسم ابن الحسن (ع) با محبوبش امام حسین (ع)
بیقرار
من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با عشق
بعد از اذانش یا حسینی خواند در گوشم
در چشمهایت ای عمو جان! کربلا دیدم
وقتی گرفتی لحظۀ اول در آغوشم
بگذار من هم در صف دلدادگان باشم
نام مرا هم در میان عاشقان بنویس
بعد از علی اکبر گمانم نوبت من شد
پیش جوان اسمی هم از این نوجوان بنویس
از من عموجان در گذر، فرقی نخواهد کرد
حتی اگر از من بگیرد عمه شمشیرم
بی تو نمیمانم... خودت هم خوب میدانی
فردا ببینم نیستی از غصه میمیرم
میدانم اکنون در دل پاکت چه غوغایی است
قربانیت وقتی که میراث حسن باشد
میدانم اذنم میدهی اشکت که پایان یافت
خط حسن وقتی که در دستان من باشد
حال عجیبی شد میان ماندن و رفتن
بین نگاه تو وَ قلب خود پریشانم
جان دادنم را کاشکی میشد نبینی تو
تا بیش از این آن قلب نازک را نلرزانم
نام تورا بردم زدم از خیمهها بیرون
از شوق حتی بند این نعلین وا مانده
بند گریبان مرا وا کن که این میدان
این بار مست سینه چاکت را فراخوانده
هم جوشنم شد، هم توانم داد با عطرش
شالی که روی شانهام انداختی با عشق
شمشیر در دستم چه حیدروار میچرخد
از من چه مرد بینظیری ساختی با عشق
فرزند زهرا! تا نظر بر دشمنت کردم
خون علی انگار در قلبم به جوش آمد
عباس با هر ضربهام تکبیر سر میداد
روح الامین هم لافتی گو در خروش آمد
باید بترسد لشکری وقتی دل حیدر
در سینۀ فرزند سردار جمل باشد
باید بلرزد بر خود از شمشیر آن شیری
شیری که پیشش مرگ شیرین چون عسل باشد
آخر به رسم خویش جنگیدند، تا دیدند
دیگر نمانده آن طرف با من هماوردی
پیکار این مردم عموجان! با جوانمردان
در رسمشان راهی ندارد غیر نامردی
هرچند سنگ از هر طرف سوی تنم بارید
جان و تن قاسم بلا گردان تو آقا
سنگ است و پیشانی، لب ودندان، ... به پیغمبر
این یک بلا سخت است، دور از جان تو آقا
زیر سم این اسبها کردم صبوری تا
یک وقت ناراحت نگردد قلب محبوبم
پاهایشان خیلی نخورده بر تنم محکم
یک درد معمولی است باور کن عمو! خوبم
خوبم عمو! اما امان از سینۀ مجروح
این درد کامل مرد را از پا میاندازد
مخصوصاً آن نعلی که آمد روی پهلویم
هی بر لبانم ذکر یا زهرا میاندازد
احلی... حدیث چشمهای مهربانت بود
آری تو طعم مرگ را پیشم عسل کردی
حتی دهان زخمهایم نیز شیرین شد
وقتی مرا مثل علی اکبر بغل کردی
خداروشکر میکنم با این که کربلا نشد برم.ولی تسبیحو وگل محمدی که همیشه دوس داشتم خودم ببرم حرم.به دست زاعر حسین دادم وفکر کنم الان رسیده باشن حرم..امروز اربعین بود خوش به حالشون که بین الحرمینن....خیلی دوست داشتم به کاروان پیاده اربعین میگفتم .یه چند قدمی به نیابت از منم بردارید.ولی با تمام پر روی که دارم.خجل حضور داشتم نتونستم حتی برای خدا حافظی بیام نزدیکشون بگم ای فلانی خدا حافظ.. فقط از دور براشون دعا میکردم... الان ساعت 23:6بامداده..تو فکر گل محمدی ام که تو کیسه کوچیک گذاشتم وبه زاعر حسین دادم..الان گلا چه ذوقی دارند.خوش به حال لشون...دوس داشتم تو موکبا اقام ابوالفضل نوکری کنم..نشد بیام نشد بیام .. ولی از خدا میخوام حالا که گل محمدی فرستادم کربلا..حال گلا خوب باشه و بوی خوشی بدن و خستگی از تن زاعر حسین در بیاره.. وقتی داشتم گل میچیدم.به گلا گفتم نکنه خشک بشید ها..میخوام بفرستمتون حرم..بوی خوش بدید...سالم برگردید....بوی گلاب به زاعرین حسین بدید...
وقتی کاروان پیاده روی اربعین مشرف شدن سمت حرم..دل تو دلم نبود برم پیشوازشون..خودم که نشد زاعر حسین بشم.حداقل بدرقه کنم مهمان حسینو..هر از چند گاهی از دوستام که هم محلی زاعرین حسین بودن میپرسیدم.ای فلانی نرفتن حرم .تروخدا حتما بگید ها من بیخبر نمونم..مدام پیگیر بودم .به دلم زده بود خودم نمیتونم برم حرم.من کجا و دیدن روی یار کجا...حالا حالا باید اشک بریزم که اقاابو للفضل نگاهم کنه..برات دست نخورده ام بی قرار تر از حال داغون خودمه.... متاسفانه دوستانم هم بیخبر بودن یا جواب درستی نمیدادند..دل شوره داشتم خیلی..حالم نسبت به دیگر سالهای زندگیم یه طور خاص وبی منطق بود.. ساعت سه بعد ظهر..گفتم مامان میشه به فلانی یه زنگ بزنی.حتما میدونه کاروان روستا کی حرکت میکنه..مادر هم دلش خیلی میخواست بره بدرقه..بالخره یع زنگ زدیم ونتیجه این شد که کاروان حرکت کردن و نزدیکای روستای که در نزدیکی امام زاده هستند..گفتم مامان یا الله ..پاشو یه شربت درست کنیم ببریم برای زاعرین حسین.. مادر گفت...الان نمیرسیم ..شربت ندارم.راستی فلاسک بزرگ هم نیست.. گفتم مامان نیم ساعت وقته یا علی بگو..تشنگی زاعرین حسین رفع بگنیم.. مادر بلند شودو دست به کار شدیم..خداروشکر..وسایل به طرقای مختلف حل شد و راهی مسیر زاعرین شدیم.. خداروشکر..رسیدیم به مسیر..و زاعرین هم در مسبیر بودن که به سمت ما اومدند.. الحمد الله که نذر مونو ادا کردیم هرچند بساط کوچکی بود ولی عشقی که در دل مادربود اینگاری یه موکب در پشت سر بنا کرده بودیم.. خوش به حال زاعرین حسین خوش به حال تون . خوش به حال حب حسینیتون
سلام..من اولین باره که وارد سایت بی قرار کربلا میشم..امسال نسبت سالهای دیگه خیلی حال وهوای کربلا دارم..انگارزندگی بدون گنبد طلای امام حسین .هیچ ارزش نداره.دلم میخواد برای همیشه کنار ضریح باشم,حیف که نمیشه..میشه دعام کنید مورد عنایت امام حسین وحضرت ابوالفضل قرار بگیرم.. من نوکر خوبی نبودم براشون..اما بهشون قول دادم از این به بعد نوکر زواراش و هیعتا باشم..در حد توانم باشم کنار این شور... من لایق نبودم اربعین حرم باشم.. نطبید اقا..اما ناامید نشم..دلم یه کمی گرفته .اما دلم روشنه .حرم میرم بع این زودی..تروخدا دعام کنید این دل روشن بمونه به نور اهل بیت.. من کم کاری زیاد داشتم.. اما میخوام عین حر مورد عنایت اقا حسینم قرار بگیرم..ای خدا یعنی میشه.. من کربلا میخوام..دست بردار م نیستم از اقا حسین و اقا ابوالفضل برات کربلا میخوام..دعام کنید گناهام بخشوده بشن.....به جونیم رحم کنه و حب حسین تودلم به وجود بیاد و باقی بمونه و عاشقتر بشم.. من حب حسین میخوام..میخوام وقت قیامت سرم بالا باشه.... یا امام حسین..من دیر اومدم تو رکابت..تورو خدا تروخدا.تروخدا.ترو خدا حبتو تو دلم بکار....