- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۱۴
- بازدید: ۱۲۶۹
- شماره مطلب: ۱۱۱۲
-
چاپ
هوا گرفت ...
هوا گرفت؛ زمین و زمان مکدّر شد
و عمق فاجعه با خاک و خون برابر شد
و آن حقیقت تلخی که پیش از آمدنش
در آسمانِ خداوند شد مقدّر، شد
نماز خواند، و شنهای بایر آن دشت
به بوی «حیّ علی ...» تا ابد معطّر شد
نماز خواند، و با آن نماز خونینش
پیامِ واقعۀ سرخِ طفّ رساتر شد
چه «ارباً ارباً» تلخی ... که پارهپاره تنش
در آن زمان که نه! تا قرنها مکرّر شد
تمام شد، نه ... این تازه اوّل کار است
زنی رسید، وَ چشمانِ کربلاتر شد
زنی که دست به پهلو گرفته آمده است
: سلام، مادرِ پهلو شکسته! بهتر شد ـ
که آمدی که مرا همره خودت ببری
که با حضور تو این لحظه باصفاتر شد
صدا بزن: ولدی، یا بُنَیّ، یا ولدی!
صدا بزن پسری را که ظهر بیسر شد
صدا بزن که جهان از خجالت آب شود
که با لبانِ ترکخورده، تشنه، پرپر شد
-
ریشه در خون
ظهر است و خون در دشت، گُل میپرورانَد
ظهر است و «فردا» ریشه در خون میدواند
آنقدر غم در دشت جولان میدهد تا
ششماههها را هم به میدان میکشاند
-
آخرین لبخند
در دلش پاره که شد رشتۀ پیوند، آمد
به خداحافظی از چهرۀ دلبند آمد
پدر از دور چه میدید که آرام نداشت؟
چه خبر بود که از غم نفسش بند آمد؟
-
با او چهل روز و چهل شب همسفر بود
از کوفه تا شمشیر عزراییلهایش
از کربلا تا شام با تفصیلهایش...
بعد از چهل روز از مسیر تلخ دیروز
امروز آمد دیدن فامیلهایش
خود را به روی قبرهای خاکی انداخت
بانوی مکه با همان تجلیلهایش
هوا گرفت ...
هوا گرفت؛ زمین و زمان مکدّر شد
و عمق فاجعه با خاک و خون برابر شد
و آن حقیقت تلخی که پیش از آمدنش
در آسمانِ خداوند شد مقدّر، شد
نماز خواند، و شنهای بایر آن دشت
به بوی «حیّ علی ...» تا ابد معطّر شد
نماز خواند، و با آن نماز خونینش
پیامِ واقعۀ سرخِ طفّ رساتر شد
چه «ارباً ارباً» تلخی ... که پارهپاره تنش
در آن زمان که نه! تا قرنها مکرّر شد
تمام شد، نه ... این تازه اوّل کار است
زنی رسید، وَ چشمانِ کربلاتر شد
زنی که دست به پهلو گرفته آمده است
: سلام، مادرِ پهلو شکسته! بهتر شد ـ
که آمدی که مرا همره خودت ببری
که با حضور تو این لحظه باصفاتر شد
صدا بزن: ولدی، یا بُنَیّ، یا ولدی!
صدا بزن پسری را که ظهر بیسر شد
صدا بزن که جهان از خجالت آب شود
که با لبانِ ترکخورده، تشنه، پرپر شد