- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۱۸
- بازدید: ۲۱۳۶
- شماره مطلب: ۱۰۷۰
-
چاپ
موم عسل
چون چشم نیزه قوّت جان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت
میرفت تا که فاش پدر خوانمت، عمو!
سُم فرس رسید و دهان مرا گرفت
گویند بو کشیدن گل، مرگ مؤمن است
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت
من سینهام دکان محبت فروشی است
آهنفروش، از چه دکان مرا گرفت؟
دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت
سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت
لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی
موم عسل چگونه زبان مرا گرفت؟!
چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است
این نیشهای نیزه توان مرا گرفت
گِل شد ز خاکِ سُمّ فرس خون پیکرم
ریگ روان همه جریان مرا گرفت
معنی، ز پیرهای سپاه جمل رسید
هر چه رسید و عمر جوان مرا گرفت
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
موم عسل
چون چشم نیزه قوّت جان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت
میرفت تا که فاش پدر خوانمت، عمو!
سُم فرس رسید و دهان مرا گرفت
گویند بو کشیدن گل، مرگ مؤمن است
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت
من سینهام دکان محبت فروشی است
آهنفروش، از چه دکان مرا گرفت؟
دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت
سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت
لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی
موم عسل چگونه زبان مرا گرفت؟!
چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است
این نیشهای نیزه توان مرا گرفت
گِل شد ز خاکِ سُمّ فرس خون پیکرم
ریگ روان همه جریان مرا گرفت
معنی، ز پیرهای سپاه جمل رسید
هر چه رسید و عمر جوان مرا گرفت