- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۱۵
- بازدید: ۳۳۲۴
- شماره مطلب: ۱۰۶۸
-
چاپ
مسافرت
باید برای خود بصری دست و پا کنم
بر دیدنت ره نظری دست و پا کنم
یک ذره بود و آن هم از آن حادثات ریخت
باید برای خود جگری دست و پا کنم
با سنگهای ریز و درشت زمین نشد
تا جای خواب مختصری دست و پا کنم
گفتی که شام وصل چو مویت بلند باد
باید موی بلندتری دست و پا کنم
بیعت نکرده بود به دستم حنا هنوز
شد قسمتم ز خون اثری دست و پا کنم
چون رنگ روی خود بپرم تا سر فلک
مثل عمو چو بال و پری دست و پا کنم
پیراهنی بس است برای مسافرت
بیمعنی است دردسری دست و پا کنم
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
مسافرت
باید برای خود بصری دست و پا کنم
بر دیدنت ره نظری دست و پا کنم
یک ذره بود و آن هم از آن حادثات ریخت
باید برای خود جگری دست و پا کنم
با سنگهای ریز و درشت زمین نشد
تا جای خواب مختصری دست و پا کنم
گفتی که شام وصل چو مویت بلند باد
باید موی بلندتری دست و پا کنم
بیعت نکرده بود به دستم حنا هنوز
شد قسمتم ز خون اثری دست و پا کنم
چون رنگ روی خود بپرم تا سر فلک
مثل عمو چو بال و پری دست و پا کنم
پیراهنی بس است برای مسافرت
بیمعنی است دردسری دست و پا کنم