- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۱۲
- بازدید: ۲۳۹۴
- شماره مطلب: ۱۰۳۶
-
چاپ
شعر ورود به کوفه
تو عین آسمانی و این شهر عین خاک
این پشت بامها که تو را سنگ میزنند
دارند روی وجه خدا سنگ میزنند
با قصد خرد کردن عکس صفات حق
سوی تمام آیینهها سنگ میزنند
تو عین آسمانی و این شهر عین خاک
بنگر که از کجا به کجا سنگ میزنند
پس دستۀ بزرگ ابابیلها کجاست؟
حالا که روی کعبۀ ما سنگ میزنند
از پشت بامها نتوان گر سؤال کرد
از دستها بپرس چرا سنگ میزنند
من خطبۀ شکسته برای تو خواندهام
یعنی که کوفیان به صدا سنگ میزنند
-
ختم دو دست
به روی سینۀ تو، جای بوسه حتّی نیست
وَ زخم خوردهتر از پیکرت، در این جا نیست
چه فکر میکند این جوی چشمْتنگ و خسیس؟
سرابِ برکۀ کوچک، حریف دریا نیست
-
سیمرغ فدایی
دل من بر سر این دار، صفایی دارد
وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد
خانۀ پیرزنی، خلوت زاویۀ من
هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد
-
سیمرغ
زینب فرشته بود و پر خویش وا نکرد
این کار را براى رضاى خدا نکرد
پر میگشود اگر، همه را باد برده بود
سیمرغ بود و جلوۀ بى انتها نکرد -
هر سال با حسین تو تحویل میشود
گفتـنـد وزن و قافیــه تعطیـل میشود
قحطـی اسـتعاره وتمثـیلمیشود
قوت گرفت شایعه میگفت بعد از این
هر صورتی به آینه تحمیل میشود
حتـی خبـر رسـیـد کـه از سردی هـوا
گـلدسـته چـند ثـانـیه قندیل میشود
شعر ورود به کوفه
تو عین آسمانی و این شهر عین خاک
این پشت بامها که تو را سنگ میزنند
دارند روی وجه خدا سنگ میزنند
با قصد خرد کردن عکس صفات حق
سوی تمام آیینهها سنگ میزنند
تو عین آسمانی و این شهر عین خاک
بنگر که از کجا به کجا سنگ میزنند
پس دستۀ بزرگ ابابیلها کجاست؟
حالا که روی کعبۀ ما سنگ میزنند
از پشت بامها نتوان گر سؤال کرد
از دستها بپرس چرا سنگ میزنند
من خطبۀ شکسته برای تو خواندهام
یعنی که کوفیان به صدا سنگ میزنند