دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
پناه کاروان

کمر بر استقامت بسته زینب

که یک دم هم ز پا ننشسته زینب

 

اگر زینب پناه کاروان بود

تو هم بودی عصای دست زینب

حرکت امام (ع) از مدینه

طبعم امشب میل کوی یار کرد

دیده را از خواب خوش بیدار کرد

 

روح اندر تن به پرواز آمده

طبع من با روح دمساز آمده

حرکت امام (ع) از مکه معظمه

شه بطحا چو شد از مکه بیرون

روان شد سیل اشک از چشم گردون

 

چو صاحب خانه شد بیرون ز خانه

بسی کردی شکایت از زمانه

دشت لاله

دوباره پرپر یک دشت لاله به روی نی سر یک دشت لاله

من و باران، من و مشتی دوبیتی من و چشم تر یک دشت ل ا ل ه

 

ردیف باران

نگاهی تر، دلی غمدیده دارد دو دسته اشک‌های چیده دارد

ردیفش گرچه باران است، اما دوبیتی هم لب خشکیده دارد  

دست سقا

دلم رود است و دریا چشم‌هایم فدای دست سقا چشم‌هایم

هزاران قطره باران می‌فرستم برای خیمه‌ها با چشم‌هایم

 

فراموشی

چرا از یاد بردی نینوا را

نبوسیدی زمین کربلا را

 

چرا وقتی عطش بارید، باران

رها کردی دل گنجشک‌ها را

 

پناه

عطش را با نگاه آورده بودند دلی سرشار آه آورده بودند

تمام کودکان تشنه آن روز به دست تو پناه آورده بودند

 

دست در دست

دل سقا و مولا، دست در دست کنار هم دو دریا، دست در دست

بدون دست، اما موج در موج بدون موج، اما دست در دست

 

باغ خشکیده

برادر! مشک آوردم برایت برو، ای جاری تا بی‌نهایت

تمام باغ خشکیده ست بشتاب خدا پشت و پناه دست‌هایت

 

ای رود

تو احساس مرا دریاب ای رود لبم را تر نکن از آب، ای رود

تو که دستی نداری تا بیفتد به سوی خیمه‌ها بشتاب ای رود!

 

ناتمام

برادر تشنه کام و مشک در دست به دل شوق امام و مشک در دست

به سوی خیمه‌ها راهی شد اما... دوبیتی ناتمام و دست بر خاک

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×