دسترسی سریع به موضوعات اشعار
زمین از عطر گلدانم بهاری میشود روزی
رصد کن رد پایم را پس از این در بیابانها
سرم را روی دست باد بر دوش نیستانها
رصد کن آسمان پیکرم را با هزار اختر
میان ریگهای داغ، در آغوش میدانها
کاش نوکرت بودیم
کاش ما هم کبوترت بودیم
آستان بوس محضرت بودیم
کاش با بالهای خاکی مان
لااقل سایه گسترت بودیم
گریۀ خدا
یکی ز خیل شهیدان گوشۀ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
کسی که بوی هوالعشق میدهد نفسش
کسی که عطر هوالله میدهد دهنش
بقیع غریب
مىگرددم دو دیده پریشان و جان، غریب
در منظرى که نیست به هفت آسمان، غریب
یا رب، بقیع، قطعهاى از آسمان توست
پیچیده در غبار زمین و زمان، غریب
آن گوهرى که بود مَلک خادم درش
خفته ست در کنار حَرَم، بى نشان، غریب