دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
صوت ادرکنی تو گم شده در هلهله‌ها

بر سر نعش گل ام‌بنین غوغا  شد همه گفتند: حسین بن علی تنها شد تا که حیرت زده در دشت دو دستت دیدم گفتم از یوسف من یک اثری پیدا شد  

پلان آخر

 پلان آخر بازیگر نماهنگ است              

صدای خندۀ دشنه شروع آهنگ است

 

درون کادر زمین خورده مرد مظلومی       

گریم زخم لبش شاهکار یک سنگ است

من بی حسین فاطمه آبی نمی‌خورم

از شط خبر رسیده که سقا نیامده ماه منیر خیمه ز صحرا نیامده هرگز کسی که تیغ کشد بر تو ای عمو تا این زمان هنوز به دنیا نیامده  

برگرد...برگرد...

می‌رفتی آرام آرام با کوله باری پر از درد

غم با دل بی قرارت آن روز آیا چه می‌کرد؟

 

آیینه بودی که گفتند این سنگ تقدیمی تو

در خود شکستی ولی باز این قوم ایمان نیاورد

کوتاه سروده
از دست بریده­‌ات غزل می‌­ریزد

خَم کرده غمت پشت صنوبرها را

آورده به لب، جان کبوترها را

 

از دست بریده­‌ات غزل می‌­ریزد

حالا چه کنم جنون دفترها را؟

ورق پاره‌های قرآن

به شکل گیسوی زینب دلی پریشان داشت

نشسته بود و سرش، در خم گریبان داشت

 

بلند مثل سپیدار ـ ناگهان ـ رویید

در آن دیار که رگبار، تیغ و طوفان داشت

 

جهان ندید از این لاله تازه‌تر هرگز

اگر چه باغ، از این لاله‌ها فراوان داشت!

 

 

کوتاه سروده
باید که نفس کشید عاشورا را

 

پنداشته‌ای که کربلا یک موزه است؟

یک حادثه، یک همایش یک روزه است؟

 

باید که نفس کشید عاشورا  را

سوگند به عشق! کربلا آموزه است

یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت

 اى که پیچید شبى‌ در دل این کوچه صدایت! یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت

تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست ای شب تار عدم،  شام غریبان عزایت!

نشسته است و با آب گفتگو دارد

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد هوای دخترکی را ولی عمو دارد دلش نیامد از این خیمه‌ها سفر بکند که با سه سالۀ این خیمه سخت خو دارد  

مشق بابا _ آب

غمی چو تلخ تر از درد بر تو حادث شد

که اشک‌های خدا روی گونه‌ات حس شد

 

بریده شد ز اذن تا اذن  گلو پس از این

زمین ز خون علی بیمۀ حوادث شد

کوتاه سروده
لا یوم کیومک

با چشم پر از اشک نگاهش بر ماه

از خود به درآمد و کشید از دل  آه

 

فرقش که شکافت، با دلی سوخته گفت

لا یوم کیومک اباعبدالله

یک مشک از قبیلۀ ما یک عمو گرفت

تا می‌شود ز چشمۀ توحید جو گرفت از دست هرکسی که نباید سبو گرفت تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست پس این فرات بود که با تو وضو گرفت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×