دسترسی سریع به موضوعات اشعار
من هرچه دیدم، غیر زیبایی ندیدم
بیرون دویدم من ز خیمه، گریه کردم
رأس تو را دیدم به نیزه، گریه کردم
من در پی هر کودک تنها دویدم
بعد از تو یک روز خوش از دنیا ندیدم
شمع خرابه
دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد؟
گفتی: قرار آخر من با تو امشب است؛
بابا برای وصل تو، چشمم به در بُوَد
اشاره
امشب دو دیدهام ز غمت پُر ستاره است
آن را که نیست چاره بهجز این، چه چاره است؟
در سامرا اگر چه نشد زائرت شوم
دل را به یاد مقتلت از جان کناره است
کاروانها راهیاند و بر لبم جز آه نیست
از غم اینکه مرا تا کربلایش راه نیست
شرح هجران در مجال یک غزل، کوتاه نیست
قطره قطره میچکد از چشم من باران اشک
کاروانها راهیاند و بر لبم جز آه نیست
آه هم با دیدن ما میکِشَد از سینه آه..
حالِ ماتم دیدگان هم مثل ما جانکاه نیست