دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شعر سید حمیدرضا برقعی دربارۀ شب قدر
کعبه شش گوشه شد، آنگاه دلم محرم شد

در شب قدر دلم با غزلی هم دم شد

بین ما فاصله‌ها واژه به واژه کم شد

 

بیت‌هایم همه قرآن روی سر آوردند

چارده مرتبه، آنگاه دلم محرم شد

 

ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم

بوسه می‌خواست لبم، گنبد خضرا خم شد

شعر حمیدرضا برقعی در مدح امام حسن (ع)
از لب قاسمش عسل می‌ریخت

زیر پایش خدا غزل می‌ریخت غزلی را که از ازل می‌ریخت آن امامی که تا سحر دیشب روی لب‌های من غزل می‌ریخت آن که در جیب کودکان یتیم قمر و زهره و زحل می‌ریخت

شعر حمیدرضا برقعی برای امام حسن (ع)
کربلای سکوت

هنوز راه ندارد کسی به عالم تو

نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو

 

نسیم پنجرۀ وحی!  صبح زود بهشت

اذا تنفس ِ باران هوای شبنم تو

شعر حمیدرضا برقعی به مناسبت ولادت حضرت علی اکبر (ع)
آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق

می‌ایستم امروز خدا را به تماشا ای محو شکوه تو خداوند سراپا

ای جان جوان مرد به دامان تو دستم من نیز جوانم، ولی افتاده‌ام از پا

آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را ای عشق مینداز از امروز به فردا

شعر سید حمیدرضا برقعی دربارۀ حضرت علی اکبر (ع)
به تماشای نبرد تو خداوند آمد

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان

مثل تیری که رها می‌شود از دست کمان

 

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود

بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

 

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود

مست می‌آمد و رخساره برافروخته بود

شعر زیبای برقعی در مدح امام سجاد (ع)
صد حنجره داوود در آغوش صدایت

بسته است همۀ پنجره‌ها رو به نگاهم

چندی است که گم گشتۀ در نیمۀ راهم

 

حس می‌کنم آیینۀ من تیره و تار است

بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است

 

از بس که مناجات سحر را نسرودم

سجادۀ بارانی خود را نگشودم

شوق زیارت از زبان سید حمیدرضا برقعی
نوبت پرواز شد

یادم آمد شب بی چتر و کلاهی

که به بارانی مرطوب خیابان

زدم آهسته و گفتم

چه هوایی است خدایی

من و آغوش رهایی…

به استقبال پروانه

بار دیگر دل من هوایی­ست

چون کبوتر به فکر رهایی­ست

اوج فریاد در بی صدایی­ست

«گرچه نی شروه خوان جدایی­ست

شور و حال دلم نی نوایی­ست»

شعری از سید حمیدرضا برقعی
زبان حال حضرت زینب (س) با برادر (ع)

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری-

شعری از کتاب رقعه، سرودۀ حمیدرضا برقعی
اتمام حجت

ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟

باغ‌هامان همه دور از نفس پاییزند

 

ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟

در فراوانی این فصل تو را کم داریم

 

ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟

نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله

زیارت شش گوشه به روایت سید حمیدرضا برقعی
در اتوبوس کاروان

رسیده‌ام به تو اما گریستم تا تو تمام فاصله را جاده را اتوبان را نگاه من همۀ راه تا به تو برسد کشانده است به دنبال خویش باران را  

شعر برقعی دربارۀ امام باقر

 

نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را

تمام دلهره‌ها را، تمام فاصله را

 

هزار بار بمیرم، برات، می‌خواهم

دوباره زنده کنم خاطرات قافله را

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×