دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گرفته در بغل چون جان شیرین، مَشک و می‌تازد

عَلَم بر دوش او مجنون تر از لیلای محزون است

پریشان تر ز باد و گیسوان بید مجنون است

 

به سوی آب می‌تازد به سوی تشنه‌تر گشتن

به سوی منزل آخر که پشت وادی خون است

تنها در میدان

به نیزه تکیه زد مردی که تنها مانده در میدان

کنار پیکر خونین سربازان جاویدان

 

چه مردی، آنکه دریاها عطش پیمای او بودند

چه دریایی که انگشت‌اش به توفان می‌دهد فرمان

شهادت حضرت علی اکبر (ع)

به اسبش هی زد و زلفش میان بادها گُل کرد

سکوت دشت را سرشار از عطر قرنفُل کرد

 

نگاهش آهوان خسته را مدهوش خود کرده است

لبانش سنگ‌های تشنه را غرق تغزُل کرد

 

و بسم الله رویش – صبحگاهان بنی هاشم –

بیابان‌های دنیا را پر از تحریر بلبل کرد

خورشید در تشت زر

دریا تلاوت می‌کند خورشید را در تشت زر

آیینه افشا می‌کند در خطبه‌اش خون جگر :

 

یک سو فرات از تشنگی مانند صحرا مشتعل

و آنسوی‌ بر دست جنون نای شقایق شعله‌ور

قیامت‌ها به پا کردی

از آن روزی که زلفت را به روی نی رها کردی

میان جان مشتاقان، قیامت ها به‌پا کردی

 

نمی‌دانم چه رازی بود بر لب‌های خونین‌ات؟

که نی‌های جهان را در هوایش نی‌نوا کردی

چلچراغ شب تنهایی پاییز

این چه شوری است که اینگونه بلا خیز شده

نیزه‌زاری به قدوم قدمش تیز شده

 

چه بهاری که گلزخم تن صاعقه‌ها

چلچراغ شب تنهایی پاییز شده

 

 

عقیق و ارغوان

و می‌گرید غمش را نیمه جان آهسته ... آهسته

کنار تشت زر با خیزران آهسته ... آهسته

 

دو دست کوچکش بر می‌کشد دیباج را از تشت

نمایان می‌شود ماه نهان آهسته ... آهسته

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×