دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
حدیث عشق

حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را

به خون نشانده دل دودمان آدم را

 

غم تو موهبت کبریاست در دل من

نمی‌دهم به سرور بهشت این غم را

باید به رتبه زینب ثانی بخوانمت

تو کیستی؟ چراغ بهشت مدینه‌ای

آیینه دار حُسنِ حسینی، سکینه‌ای

 

باید به رتبه زینب ثانی بخوانمت

چون عمه‌ات به صبر نداری قرینه‌ای

پادشاه است فقیری که گدای تو بود

دل بشکستۀ من، کرب و بلای تو بُوَد غرض از خلقت من گریه برای تو بُوَد

به تو و آبرویت، نزد خداوند قسم که همه آبرویم اشک عزای تو بود

بوی گل

طایر گلزار وحی! کجاست بال و پرت؟ که با سرت سر زدی به نازنین دخترت

ز تندباد خزان شکفته‌تر می‌شوی می‌شنوم هم چنان بوی گل از حنجرت 

درگه عفو

گناهی از تمام کوه‌ها سنگین تر آوردم

عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم

 

من آن حرم کز اول خویش را سدِ رهت کردم

تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم

زبان حال حضرت حر

یوسف زهرا! ز شما پُر شدم

تا که اسیر تو شدم حُر شدم

 

از دل دشمن به سویت پر زدم

آمدم و حلقه بر این در زدم

به پیشگاه حضرت حر (ع)

ای حر تو دگر حرّ فداکار حسینی

آزاد شدی ز آن که گرفتار حسینی

 

نفروختی آخر شرف و عزّت خود را

اجر تو همین بس که خریدار حسینی

طفل خانه به دوش

مرا که دانۀ اشک است، دانه لازم نیست

به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست

 

ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم

به طفل خانه به دوش، آشیانه لازم نیست

شراره

ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره

ای اشک‌ها بریزید از دیده چون ستاره

 

جز من که همچو خورشید افروختم در این دشت

کی پاره پاره دیده اندام ماهپاره؟

ابر سیلی

دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود 

گوشۀ ویرانه جای بلبل زهرا نبود

 

جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی

هیچ‌‌کس در گوشۀ ویران به یاد ما نبود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×