کرب و بلا؛ تاریخ یعقوبی از جمله قدیمی‌ترین منابع تاریخ عمومی جهان اسلام است که در فصولی از آن به واقعه عاشورا پرداخته شده است. مرتضی حسینی در مطلبی ضمن بیان اجمالی در مورد نویسنده این کتاب یعنی احمدبن ابی یعقوب بن جعفربن وَهْب بن واضح یعقوبی، مروری بر حوادث محرم سال 61 به نقل از آن داشته است.

 

وی می‌نویسد: او (ابن واضح) هم تبار ایرانی داشت و هم به گرایش به تشیع مشهور بود، هرچند در بغداد متولد شد و گویا مثل پدربزرگ و پدرش به حکومت عباسی خدمت کرد. نامش احمد بن ابی‌یعقوب و به ابن‌واضح مشهور بود. چنان‌که مرحوم عبدالحسین زرین‌کوب در نخستین فصل از کتاب «تاریخ ایران بعد از اسلام» (انتشارات امیرکبیر) چنین ابراز می‌کند که قدیمی‌ترین تاریخ عمومی که از قرون اولیه اسلامی به جای مانده کتاب اوست که خودش عنوان «تاریخ عالم» را برای آن برگزید، اما امروزه به «تاریخ یعقوبی» شناخته می‌شود. این کتاب را اواخر دهه 1330 و اوایل دهه 1340 خورشیدی مرحوم محمدابراهیم آیتی به فارسی ترجمه کرد و همان زمان به همت بنگاه ترجمه و نشر کتاب نیز منتشر شد.

 

میرحسینی روایت این کتاب از ماجرای کربلا را همانند نقل‌های مشهور روایت شده از آن دانسته و می‌آورد: روایت ابن ‌واضح در «تاریخ یعقوبی» از حوادث منتهی به شهادت امام حسین (ع) تفاوت عمده‌ای با آنچه پیشتر ما از ماجرای کربلا می‌دانیم، ندارد. اینکه حسین (ع) بی‌اعتنا به وعده‌ها و تهدیدها با نماینده یزید بیعت نکرد، از مدینه بیرون و به مکه رفت اما چون جانش در خطر بود، آنجا هم نماند و راهی عراق شد.

 

وی در جای دیگری از یادداشت خود، منطبق با مندرجات تاریخی «تاریخ یعقوبی» می‌افزاید: حسین (ع) پیش از آن، پسرعمویش مسلم را به کوفه فرستاد تا صداقت دعوت کوفیان را بسنجد و جدی بودن عزم‌شان در قیام ضد امویان را محک بزند. آن‌ها هم در آغاز دور او جمع شدند و با او بیعت کردند و پیمان بستند و قرار نهادند و اطمینان دادند که یاری و پیروی و وفاداری کنند اما در ادامه تنهایش گذاشتند؛ هم مسلم را کشتند و هم هانی که پیری محترم از اهالی شهر کوفه بود که به مسلم در خانه‌اش پناه داد.

 

میرحسینی روایت «تاریخ بعقوبی» در مورد حوادث پس از شهادت مسلم را اینگونه می‌نویسد: آن زمان که مسلم را شهید کردند، امام حسین (ع) به عراق رسیده بود. ابن ‌واضح در این کتاب آورده است که حسین (ع) به‌جز زنان و کودکان کاروانش، با 62 یا 72 مرد از اهل‌بیت و همراهان خود بود و در جایی نزدیک فرات موسوم به کربلا در محاصره سپاه 4 هزار نفری عمر بن سعد گرفتار شد. او را به تسلیم خواندند، اما تن نداد. راه بازگشت خواست، نپذیرفتند و حتی آنان را به خدای عزوجل سوگند داد، لیکن تن ندادند، مگر آنکه با او بجنگند یا هم تسلیم شود تا او را نزد عبیدالله بن زیاد بفرستند و او خود هرچه خواهد نظر دهد و فرمان یزید را درباره او اجرا کند. پس هم راه و هم آب را بستند و جنگ را به او تحمیل کردند.

 

وی در ادامه مطلب خود، ناظر بر روایت ابن واضح در «تاریخ یعقوبی» چنین می‌آورد: حسین (ع) پیش از شروع نبرد به همه کسانی که همراهش بودند، گفت: این سپاه جز با من کاری ندارند و شما وظیفه خویش را به انجام رساندید. پس بازگردید، چراکه شما آزاد هستید اما یاران و همراهانش جایی نرفتند و ماندند. گفتند تو پسر پیامبر خدا هستی و ما جان‌‌مان را فدای تو می‌کنیم. راوی می‌گوید از علی بن حسین(ع) روایت شده که پدرم شب پیش از جنگ به عمه‌ام زینب گفته بود آن‌ها (یعنی سپاهیان عمر بن سعد) فردا من را می‌کشند، اما خواهرم تو قوی باش و صبر پیشه کن و خدا را پرهیزگار باش که مرگ ناچار می‌رسد.

 

میرحسینی شکست ظاهری در جنگ را از جمله اقرارهای «تاریخ یعقوبی» در یادداشت خود آورده و می‌افزاید: نتیجه جنگ از پیش معلوم بود، اما سپاهیان کم‌شمار حسین(ع) هم یک نفر یک نفر قدم به راه شهادت نهادند تا (امام) تنها ماند و از اهل‌بیت و فرزندان و خویشانش یک نفر همراه نداشت. آخرین نفر بود. به اسب نشست و به صف دشمنان تاخت و مردمی بسیار از ایشان کشت و تیری به او رسید و در گودی گلویش فرورفت و از پشت سرش بیرون آمد. پس افتاد و سپاه تاختند و سرش را از بدن جدا کردند و آن را نزد عبیدالله بن زیاد فرستادند و خیمه‌گاهش را غارت نمودند و زنان و کودکانش را اسیر گرفته به کوفه بردند. زنان کوفی با دیدن اسرا شیون کردند و اشک‌ها ریختند و از خانه‌های خودشان بیرون زدند. علی بن حسین (ع) که او هم یکی از اسرا بود، گفت: هولاء یبکون علینا فمن قتلنا؟ «اینان بر ما گریه می‌کنند، پس ما را که کشته است؟»

 

وی در ادامه مطلب خود اعزام کاروان اسرا از کوفه به شام را براساس روایت «تاریخ یعقوبی» اینگونه بیان می‌دارد: از کوفه زنان و فرزندان (امام) حسین را به شام بردند و سر او را بر نیزه زدند و شهادت او ده شب گذشته از محرم سال 61 و از ماه‌های عجم در تشرین اول (اواخر مهر تا اواخر آبان) بود و در آن روز اختلاف کرده‌اند، شنبه گفته‌اند و دوشنبه و جمعه نیز. راوی می‌افزاید که نخستین شیونگری که در مدینه صدای شیون برداشت، ام‌سلمه؛ همسر پیامبر خدا بود که می‌گفت رسول‌الله رسیدن چنین روزی و وقوع چنین فاجعه‌ای را به من خبر داده بود و نشانه‌ای هم برایش تعیین کرده بود و چون او آن نشانه را دید، فریاد برآورد: ای حسین، ای پسر پیامبر خدا. پس زنان دیگر از هر سو شیون برآوردند تا از شهر مدینه چنان شیونی برخاست که هرگز مانند آن شنیده نشده بود.